نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

کیارش مکانیک میشود

  جوجه کوچولو تورو چه به مکانیکی؟؟؟؟؟؟ علاقه زیادی به تعمیرات داری قبل از اینکه اسباب بازی جعبه ابزار رو بگیریم با پیچ گوشتی و جعبه ابزار بابا بازی میکردی که خیلی خطرناک بود البته این رو هم بگم که خیلی علاقه زیادی به پوخاشی(پیچ گوشتی) و آپچی فیانسه(آچارفرانسه) و چکش داری بیشتر با اینها بازی میکنی ماشینهات رو یکی یکی میاری و تعمیرشون میکنی و میگی بابا ماشین دیست شد آخه عزیزم این مکانیک بودنت نمیدونم از کجا نشأت گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟   آخه عزیزم چرا قیافت رو اینجوری کردی؟؟؟؟؟؟ بابا پیچش سفته، کلافم کرده!!!!!       اگر تو نبـــودی ...
6 بهمن 1391

کیارش موهاش فشن میشه

  اگر دنیا نباشد و تو باشی باز زنده ام ، زیرا تو دنیای منی ! ای دنیای من ، ای هستی من ، تو را نه برای دیروز ، نه برای امروز و نه برای  فردامیخواهم، تو را تنها برای خودم میخواهم ! " دوست دااااااااااارم عزیزمممممممممممم "   مرد کوچک مامان امشب ساعت ٩:٣٠ با بابا آرایشگاه مردونه رفتیم که بالاخره بعد از مدتها موهات رو کوتاه کنیم آقای عبدی که همون آقای آرایشگر بود ازم پرسید که چه جوری کوتاه کنم منم گفتم فشن، میخوام موهاش سیخ سیخونکی بشه این سومین دفعیه که آرایشگاه مردونه می بریمت یکی ١٠ماهگی و یکی ١٤ ماهگی که خودم تنهایی بردمت و اینم تو ٢٠ ماهگی که خیلی فاصله افتاد توی این ٣بار یه جیکت درنیومد ف...
6 بهمن 1391

کیارش آتیش پاره

  یکی یه دونه مامان...   امشب فقط یه لحظه ازت غافل شدمممممممممممم!!!!!!!!!!!!! دیدم بله، خیلی خوشگل یه سری از وسایل های مامان رو برداشتی و با خودت تو حال آوردی و داری زیرزیرکی یه کارایی میکنی آخه مامانی، تو رو وسایلهای مامان چی کار نخودچیه شیطون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تمام کرم رو به موهات به عنوان شامپو زده بودی  آثار جرمش روی یقه لباست حاکی از این کاره داشتی تمام جا رو با رژلب و اسپری و کرم پر می کردی که سر به زنگها رسیدم آخه دیدم خبری ازت نیست فهمیدم که باز داری یه دسته گل دیگه به آب میدی آخه چرا نمیشه از دست توی وروجک نفس راحت کشید خرابکار خوب شد که زود رسیدم درضمن کیارش وقتی از دست مامان و بابا ناراحته...
4 بهمن 1391

فرشته کوچک من

  نفسمممممممممممم... عشقممممممممممم... و تو همان فرشته کوچک خدا که از دوردستها می آیی و لحظه ها را به لبخندها و شکوفه ها و زندگی پیوند می زنی... باورم نمیشود روزی تو، راه را از بهشت تا دنیایم از وجود من به بیرون می یابی!!! من در تمام لحظه های زندگی، آرزوی داشتنت را دارم و این شاید که روزی از آن من شوی، تا سر حد عشق شیدایم می کند عشششششششششق من فرشششششششششته من من می دانم بس که محبوب و معصومی خدا تو را به " عزیزترینهایش " هدیه داده است       دوستااااااااااای جون جوووووووووووووونی ازتون ممنونیم که ظرف مدت یکماه آمار...
3 بهمن 1391

کیارش واسمون قصه بگو...

  من این شب زنده داری را دوست دارم من این پریشانی را دوست دارم بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ،  این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم   فندقیه مامان  الهی مامان فدای اون قصه گفتنت بشه که خیلی قشنگ واسمون قصه تعریف می کنی البته تو خونه کتاب قصه نداری تا داری کتاب شعر داری عزیزم کتاب قصه واست عمه مهلا جون گرفته که تو خونشون داره و واست یکی یکی بازشون میکنه و برات از رو شکلهای کتاب تعریف میکنه. البته عمه مهلا خیلی تو یادگیری بهت کمک میکنه خیلی ...
3 بهمن 1391

4 روز تاخیر....

  روزهای زندگی ام گرم می گذرد با تو   به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی با تو گرم هستم و نمی سوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی       ببخشیدااااااااااااااااااااااااااااااا من اومدممممممممممممممممم دوستای جون جونیییییییییییییییییییییی الان که دارم می نویسم هنوز لباسام رو از تنم درنیاوردم دلمون واستون تنگولیده بود خیلی خیلی خیییییییییییییلی ازتون خیلی ممنونیم و خوشحالیم که ما رو ترک نکردین دوستون داریم خیلی زیاد خوب حالا دلم واستون بگه که من  و کیارش قند عسلم رفته بودیم پیش مامان شیرین و بابا رسول( مامان و بابای مامان)  4 روز رو پیش اونا گ...
29 دی 1391

قشنگترین روزهای زندگی بابا و مامان

  عسلم   اون روزا قشنگترین و بهترین روزای من و بابا بود، با اینکه باید صبح روز بعد اداره بره ولی تا صبح بیدار میموند که یه موقع هم مامان هم نی نی اذیت نشه، بعضی شبا که نمیخوابیدی (آخه وروجک تا ٣ماه شب و روزتو گم کرده بودی) بابا بغلت میگرفت و تو خونه چرخت می زد تا بخوابی مگه می خوابیدی از همون اول شیطون بلا بودی تو بغل بابا دور برو ورانداز میکردی بعد که احساس میکردی هوا داره روشن میشه خوابت میگرفت.     کیارشم مامان و بابا عاشقتننننننننننننننننننننننن تو زندگیمون رو روشنتررررررررررررررررر کردی عزیزممممممممممممممم مم   ...
25 دی 1391

دلنوشته...

  فسقلی مامان الان که نبودنت رو تو خونه احساس میکنم میخوام یک چند خطی واست بنویسم   کیارش عزیزم کنار تو بودن برایمان دلیل یک زندگیست. ارزش بودنت را از یک لحظه نبودنت میتوان فهمید امیدی باش برای زندگیمان. اگرآسمان به عظمتش، دریا به تلاطمش، کوه به استواریش و آفتاب به گرمایش مینازد ما هم به تو که بهونه ای برای بودنمان شدی مینازیم. " دوستت داریم " بابت لحظه به لحظه زندگی با تو از خدا تا بی نهایت ممنونیم، از خدای بزرگ و مهربون میخوایم تا سالهای سال سایه لطف و رحمتش رو از سر ما کم نکنه و لحظه هامون رو خالی از وجود مهربونش نذاره و مامان و بابا رو واسه تو و تو رو واسه ما نگه داره و ...
25 دی 1391

شب یلدا

مامانی شب یلدات مبارک                               اینم یه قاچ از هندونه شب یلدا تقدیم پسر گلم   کیارش عزیزتر از جانم از خدا میخوام سالهای سال نظرش رو از تو دریغ نکنه و همیشه حافظ و نگهدارت باشه و عمری طولانی و باعزت نصیبت کنه               « آمین » امیدوارم عمرت مثل شب یلدا طولانی، طولانی و طولانی باشه " ان شاال... صدها سال از این شب یلداها بگذرونی عزیزترینم " ...
25 دی 1391

یه روز برفی

  پسر کوچولوی قشنگ و دوست داشتنی من روزا تند تند می گذرن و تو بزرگتر میشی . داشتم با خودم فکر می کردم که چقدر این مدت بعد از تولد 1 سالگیت زود گذشت و حالا باید کم کم به فکر تولد 2 سالگیت باشم ! مامان، از این لینک به بعد دیگه وبلاگت به روز میشه عسلم دیگه مامان کوتاهی نمی کنه... جمعه هفته ای که گذشت بازم طبق معمول ٣ نفری رفتیم بیرون آخه مامانی پارسال این موقع کوچیک بودی و چیزی از برف و برف بازی نمی دونستی همین که از ماشین پیاده شدی دویدی سمت برفها نمی دونی چه ذوقی می کردی چنان می خندیدی که من  و بابا همین جور خشکمون زده بود آخه برای اولین بار بود که پاهای کوچولوت رو روی برف ها میذاشتی و بازی می کردی خم می شدی برف ها...
24 دی 1391