کیارش واسمون قصه بگو...
من این شب زنده داری را دوست دارم
من این پریشانی را دوست دارم
بغض آسمان دلتنگی را دوست دارم
گذشت و دلم عاشق شد ، بیشتر گذشت و دلم دیوانه ات شد من این دیوانگی را دوست دارم
چه بگویم از دلم ، چه بگویم از این روزها ، هر چه بگویم ، این تکرار لحظه های با تو بودن را دوست دارم
فندقیه مامان
الهی مامان فدای اون قصه گفتنت بشه که خیلی قشنگ واسمون قصه تعریف می کنی
البته تو خونه کتاب قصه نداری تا داری کتاب شعر داری عزیزم
کتاب قصه واست عمه مهلا جون گرفته که تو خونشون داره و واست یکی یکی بازشون میکنه و برات از رو شکلهای کتاب تعریف میکنه.
البته عمه مهلا خیلی تو یادگیری بهت کمک میکنه خیلی چیزها رو از عمه جونت یادگرفتی
" عمه مهلا جون دوست دارم یه عالمه " «کیارش»
کتاب قصه بزبزقندی، سلیمان و حیوانات جنگل و کدوقلقله زن
وقتی میگم کیارشم واسم قصه بگو خیلی قشنگ واسم شروع میکنی به تعریف کردن
میگی:
یکی بود یکی نبود
بزبزقندی بود شنگول منگول حبه انگور بود از اونا( آقا گرگه) شنگول منگول حبه انگور خویدش
مامانش یفت جنگل غذا بیایه از اونا(آقاگرگه) از پنجیه دید شنگول منگول حبه انگور آب بازی ماشین بازی میکنن
از اسم گرگ می ترسی به همین خاطر میگی از اونا
الهی من فداااااااات بشم که خیلی قشنگ از واژه ها بلدی استفاده کنی نازدووووووون مامان
کیارش آرایشگر
به اصطلاح خودش کشتی ساخته
عاشق باتری و میگه باتری بازی
عاشقتممممممممممممممم نفسممممممممممممممممم