نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

عااااااشقتم عشقم...

 
  _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرمتحرک شباهنگ www.shabahang20.blogfa.com _*̡͌l̡*̡̡ ̴̡ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴̡ı̴̡̡ *̡͌l̡*̡̡_
 
 

ناممکن است که احساس خود را نسبت به تو

 با واژهها بیان کنم. اینها سرشارترین

 احساساتی هستند که تاکنون داشتهام با این همه

 هنگامی که میخواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم،

 واژهها حتی نمیتوانند ذرهای از ژرفای احساساتم را بیان کنند. ..

 
بدو تولد 
 
 
   یک سالگی

دو سالگی

  
سه سالگی 
 
 
Daisypath Happy Birthday tickers
 

بهار 94...........

      ماهکم شیرینم نفسم عشقم عیدت مبارک یک سال دیگه هم به خوبی و خوشی در کنار میوه شیرین زندگیمون گذشت و ما چقد خوشبختیم که تو رو داریم تویی که برامون نفسی همه کسی تویی که شیرین ترین شیرینیه دنیایی تویی که صدات بهترین و آرام بخش ترین موسیقی دنیاست تویی که هر نفسمون به نفست بنده تویی که زندگیمون با بودن تو معنای خوشبختی میده گل پاکم همیشه باش  تا در کنار تو بهاران فراوانی رو بگذرونیم و  با تو بوی دوباره متولد شدن و بوی زندگانی و بوی خوشبختی و بوی گلهای بهاری رو استشمام کنیم پسرم دوباره بهار اومد  با گلهای زیبایش و  عطر بهاریش و در این بهار زیبا آرزوی بهترینها ر...
24 فروردين 1394

زمستون کیارشی...

      سلام عشقم... این پستی که برات الان میذارم مربوط به جمعه دو هفته قبل میشه مامان دیگه تنبل شده نمیاد خیلی دیر به دیر میاد خوب چیزی هم نمونده که کم کم خودت وبلاگت رو تحویل بگیری و خودت بنویسی چشم رو هم بذاری زود میاد اون روزا پسر مهربونم زود زود بزرگ شو مامان منتظر اون روزاست ظهر همون روز ساعتای حدودا 3 بود رفتیم سمت جاده اسدلی هوا سرد بود و کلی برف زمین رو سفیدپوش کرده بود امسال اولین سالیه که نهایت استفاده رو از برف بازی کردی انگار برات سرما معنایی نداشت اولش میلرزیدی همون اول یه خورده با هم بازی کردیم  با اون مشتای کوچولوت برف برمیداشتی و سمتم پرتاب میکردی و بابا هم ازمون فیلم و...
15 بهمن 1393

پائیز کیارش جونی

      پسر ماهم... خورشیدم...دنیام... زندگی   پنج شنبه و جمعه  حدود 25 نفری میشدیم که رفتیم سمت مرز ترکمنستان سد گلول سرانی پاسگاه محیط بانی پنج شنبه عصری رسیدیم و شب همونجا موندیم و عصر جمعه برگشتیم هوای خیلی خوبی بود و تو این فاصله کم کلی هم بهمون خوش گذشت     اینجا هممون پریدیم و تو هم پا به پای ما پریدی  عزیزم     عاشقتممممممم وروجک دوست داشتنیم       ...
27 مهر 1393

باز اومدم که برات بنویسم...

    پسر نازم مرد کوچکم نفسم...زندگیم...عشقم دیر میام میدونم ، ولی خوب، بیام زود به زود که چی بنویسم از شیرین زبونیات یا از شیرین کاریات یا اینکه داری بزرگ میشی بگین ماشاا... پسرم یکی یدونم چشم نخوره ایشاا... آخه دیگه زبونم و دستام قاصرن  ولی خوب  هر چیزی رو نمیشه نوشت باید به ذهنم بسپارمشون که بزرگ شدی و شیرین تر شدی آقاتر شدی وقتم باهات پر میشه این بهار و تابستون 93 حسابی با هم بودیم و خوش گذرونی کردیم حسابی فول فول بود برامون خوش گذروندن ولی خوب بهت قول نمیدم که میام ولی میام اما زود به زود نمیشه بیام بنویسم میدونی دیگه شدی همپای بابا، با بابا استخر بری با ب...
15 مهر 1393

رفتیم فتیرمسکه خوری...

    شیرین عسلم پسر نازم   اواخرخرداد یه روز جمعه  به اتفاق بابا ایرج اینا رفتیم روستای مملجه برای فتیرمسکه خوردن که اونم یکی از مشتریهای بانک عمو مهدی دعوتمون کرده بود  خونواده خیلی خوب و خونگرمی بودن  کلی بهمون خوش گذشت       کلی الاغ سواری کردیم     تا الاغ بیچاره سرش رو تکون میداد کلی میترسیدی و گریه راه مینداختی         ...
15 تير 1393

این سه روز تعطیلی شکلاتم...

      پاستیل عسلی من... شیرین عسلم... از وقتی که  بهار شد و هوا رو به گرمی رفت ما هم خونه نمیشینیم و دایم در حال برنامه ریزی هستیم و از کوچکترین فرصت استفاده میکنیم و میزنیم به کوه و کمر این بارم این سه روز تعطیلی که مصادف با رحلت امام بود رفتیم به یکی از تفریحگاههای بجنورد که اسمش هست سالوک جای واقعا قشنگ و بکری بود من که از زیباییش واقعا لذت بردم البته دست بابا درد نکنه که اینجا رو با محیط بانای سالوک هماهنگ کرد و رفتیم 7تا ماشین میشدیم و حدود 30 نفر و 2 شب و 3 روز اونجا موندیم مهمانسرایی که سکونت کردیم جای خیلی بزرگ و تمیزی بود و شامل 3 تا اتاق بزرگ و 20 تا تختخواب و سرویس...
18 خرداد 1393

تولد 3 سالگی کیارش جوووووونم مبارک....

      بازم شادی و بوسه، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمیشه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا یه کیک خیلی خوش طعم، با سه تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از سوی بابا یکی از سوی مامان الهی که هزار سال همین جشنو بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پر از نور و پرنده ست تو قلبه...
21 ارديبهشت 1393

گشت و گذار این مدت...

  پسر نازم نفسم این مدت که نیومدم بنویسم حسابی مشغول بودیم یا به تفریح یا تو خونه با کارای تولدت طبق معمول هر هفته پنج شنبه و جمعه با خونواده بابا میریم به گردش و به تو وروجک هم خیلی خوش میگذره و بقیه روزای هفته با هم یا خیابونیم یا خونه خاله مهنوش که اونجا هم کلی با امیرمهدی بازی میکنی و این روزا هم آدرین اضافه شده وقتی من آدرین رو بغل میکنم یا باهاش صحبت میکنم اصلا حسادت نمیکنی و خیلی هم دوسش داری ولی اگه امیرمهدی فقط کافیه بهش دست بزنه چنان فریادی میزنی که نگو و دایم میگی داداشیه منه بهش دست نزن درصورتی که داداشی امیرمهدیه خلاصه این روزا رو اینجوری سپری میکنی و بهت خوش میگذره &nbs...
21 ارديبهشت 1393

چند روز بیشتر به تولدم نمونده...

            پسرک نازم... گل بهشتیمون... همه امید و آرزومون   چند روز بیشتر به تولد 3 سالگیت نمونده زمان چقد زود مثل برق و باد میگذره انگار همین دیروز بود که متولد شده بودی و من همچنان در ذوق بچه دار شدن بسر میبردم و فرزند دار شدن برام تازگی داشت و کلی شکر گزار خدای مهربونم که تو رو به من داد تویی که نفسمی تویی که شور و اشتیاق زندگیمونی تویی که با وجودت نیمه دیگه زتدگیمون کامل شد   پسر گلم هرچی برات بگم بازم کمه با بودنت انگار تموم دنیا از آن ماست تموم خوشیهای عالم مال ماست   پسرم 3 ساله می شه پسرم آقاتر میشه و فهمیده تر عاشقتم   امس...
1 ارديبهشت 1393