نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

هورااااااااااا از مرز 100000 تایی گذشتیم

  عشقم خوشحالم آمار بازدیدکننده های وبلاگت از مرز 100000 تایی گذشت اینو مدیون محبتهای دوستای خوب مجازیمون هستیم که همیشه با نظرهای قشنگشون مارو مورد لطف و مهربونیشون قرار میدن ممنون دوستای مهربون و جون جونیمون خیلی خیلی دوستون داریم و همچنین خواننده های خاموش وبلاگ که تعدادشون کم نیست دوست داریم وقتی میان مهمون وبلاگ کیارش میشن با دادن نظرهای قشنگشون مارو خوشحال کنن           ...
26 تير 1392

کیارش تو persiantoon

      کیارش قشنگم...   بعد از تولد ٢سالگیت عکست رو برای زنگ تولد پرشین تون فرستادم خیلی انتظار کشیدم تا پخشش کنن دیدم پخش نکردن چندتا ایمیل واسشون زدم که چرا پخش نمیکنین تا اینکه پنجشنبه دو هفته قبل واسم ایمیل اومد که هفته آینده پخش میشه من رو میگی همون لحظه کلی ذوق کردم تا برسه موقع پخشش و همچنان روز پنجشنبه که رسید از ساعت ٨شب انتظار میکشیدم که بالاخره ساعت ٩:٣٠ شب پخش شد و تا خودت رو دیدی کلی جا خوردی  و من که خیلی همون لحظه ذوق کردم یه جیغ بنفش بنفش کشیدم و بعد از ضبط دوباره که واست گذاشتم وقتی فهمیدی قضیه چیه کلی ذوق کردی و دورتا دور اتاق میچرخیدی و میگفتی کیارش جون ب...
24 تير 1392

26مین ماه زندگیت مبارک

                                     ✿◕ ‿ ◕✿ ❤❤❤  ✿◕ ‿ ◕✿   خداجون این فرشته مهربون کیه که از آسمون واسم هدیه کردی؟؟؟؟؟ این چه گلیه که توی هر ٤فصل همیشه گله؟؟؟؟؟ این چه ماهیه که توی روزها هم، تو آسمونه و نور میده؟؟؟؟؟ این چه صورتیه که پر از روشنایی و زیباییه؟؟؟؟؟ این چه پروانه ایه که اینقد رنگارنگ و زیباست؟؟؟؟؟ این چه ستاره ایه که تو بین تمام ستاره ها درخشانتره؟؟؟؟؟ خداجون این چه عشقیه.... این هدیه تو برای...
18 تير 1392

بدون شرح...

      عزیزدلم... عروسک قشنگم...   دیروز به اتفاق مامان منیر و عمه مهلا راهی شیروان شدیم ساعت ٥ بعدازظهر رفتیم و ساعت 9:30شب خونمون بودیم آخه خاله لیلا (خاله بابا) ما رو سفره ابوالفضلی دعوت کرده بود با اینکه روضه خوونی بود ولی خیلی خوش گذشت من خاله های بابا رو خیلی دوست دارم خیلی خوب و مهربونن تو هم که دیروز کلی خوشگذروندی، اونجا چند تا بچه بودن ولی همشون یه 3 یا 4 سالی ازت بزرگ بودن ولی به هر حال پسر مامان که خیلی اجتماعی تشریف داره باهاشون بازی میکردی توی مراسم خاله لیلا خیلی ها ازت تعریف کردن و بغلت میکردن و میبوسیدنت و میگفتن ماشالله خیلی دوست داشتنی و بامزه ای و اونجا ...
14 تير 1392

نی نی شکمو...

  دوستای خوبم من هم توی مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم خوشحالم میکنین اگه بهم رأی بدین       ...
13 تير 1392

شیرین زبونیهای کیارش

  عزیزدلم... فرشته خواستنی...  اومدم که واست بنویسم نمیدونم  چی بنویسم و از کجا شروع کنم واااااااااااااااااااااااای خیلی زیاده عزیزکم ولی خوب تنبلیه دیگه چه میشه کرد ای کاش میشد اینجا هم فیلم رو گذاشت تا خاطره ای بشه برامون آخه این روزا یسره مشغول فیلم گرفتن از صحبتها و شیرینکاریهاتیم پسرشیرین و شیطونکم، این روزا یسره مشغول بازی کردن و شیطنته          کیارش جوووووونم از 1 تا 10 رو به انگلیسی بلده خیلی هم تند و سریع one-two-three…          کیارش جوووووونم از 1 تا 15 ریاضی هم بلده بشماره 1-2...
12 تير 1392

مادرانه...

  مونس و همدم من...   عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم باره...
12 تير 1392

شهربازی خوش خوش خوش گذشت...

    عزیزدلم... پرنس کوچولو...   دیروز به اتفاق مامان مهسا، سمیراجون، سایان جون، الهام جون و آرادجون ساعت ٧عصر راهی شهربازی میشه دیروز کلی از وسیله های بازی رو سوار شدی و کلی هم کیف کردی و موقع پیاده شدن هم محکم بهشون میچسبیدی که پیاده نشی   خلاصه دیروز کلی به هممون خوش گذشت و روز خیلی خوبی بود     همیشه برامون بمون  و با بودنت شیرینی زندگیمون رو صد چندان کن       ...
29 خرداد 1392

با تو دنیام زیباتره ای زیباترین...

    عشق قشنگم... دنیای من... وروجک شیرین زبونم...   که عاشق شیرین زبونیاتم شیطون مامان... خیلی خیلی این روزا شیطون شدی و خوردنی با حرفات و حرکاتی که انجام میدی دوست دارم درسته قورتت بدم مخصوصا وقتی که حرف میزنی حرکات چشم و ابروهات و لبات خیلی بامزه ان و دوست داشتنی این روزا وقتی چیزی از مامان میخوای میدونی اولش چه جوری درخواستت رو میگی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میگی: مامان مهسا تو رو خدا آب میخوام مامان مهسا تو رو خدا بغلم کن مامان مهسا تو رو خدا.... یا اول حرفات میگی:  مامان مهسا راستی این کتاب رو برام میخونی؟؟؟؟؟؟ راستی این توپ رنگی رنگی سبز زرد رو برام میخری؟؟...
24 خرداد 1392