نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

تولد بابا علی

    عزیزدلم  پسر قشنگم امروز تولد بهترین همسر و بهترین بابای دنیاست امروز حسابی مشغول تمیز کاری و آشپزی و درست کردن کیک واسه بابا بودم امسال اولین سالیه که خودم واسه تولد بابا کیک درست کردم عصری تو و بابا با هم رفتین خیابون منم در نبود شما از فرصت استفاده کردم بادکنکارو باد کردم و کیک رو هم تزیین کردم بابا از کیک خبر نداشت کلا رویهم رفته نمیدونست که برنامه چیدم تا اینکه ساعت 9 شب با هم اومدین  و من هم همه چراغها رو خاموش کردم و شمعها رو روشن کردم و منتظر موندم تا اینکه بیاین خونه و وقتی اومدین و بابا در رو باز کرد موزیک  happy birthday رو گذاشتم و بابا کلی سوپرایز شد و فهمیدم که ک...
24 شهريور 1392

سفر به سرخرود

  عزیز مامان نفس مامان دوباره رفت دریا و بهش کلی خوش گذشت این سفر سومین سفر به دریای سرخرود میشد تا روز رفتن مامان یسره دل دل میکرد واسه رفتن ولی بابا همچنان مشتاق بود تا اینکه بالاخره ساعت 12شب یکشنبه 10شهریور بار و بندیلمون رو بستیم تا به همراه گروه همیشگیمون راه بیفتیم که صبح دوشنبه 11شهریور ساعت 7صبح حرکت کردیم این دفعه هم تعدادمون 38 نفر و 9تا ماشین میشدیم هرسال همین تعدادیم و همه با همدیگه کلی مچ هستیم و با وجود این همه تعداد کلی بهمون خوش میگذره و امسال از سالهای پیش بهمون بیشتر خوش گذشت سال اولی که با خاله ها رفتیم تو 4ماهه بودی و سال دوم 1سال و 4ماه و امسال هم 2سال و 4ماه و هر 3سال پسرم کا...
20 شهريور 1392

28 ماهگی

    پسر قشنگم امروز 28 ماهه شد دقیقا 854 روزه که کیارش قشنگم با مامان و باباش زیر یه سقف زندگی میکنه و ما با بودنت خوشحالیم و به خودمون میبالیم از خدای مهربون میخوایم که این خوشی زندگیمون رو تا ابد واسمون حفظ کنه هر روز با شیرین زبونیات و شیرین کاریات ما رو جوون و جوون تر میکنی با بودنت تمام مشکلات و ناامیدی ها واسمون معنا نداره این روزا خیلی قشنگتر و کاملتر از روزای قبل حرف میزنی حرف زدنت شده عینهو آدمهای بزرگ با حرفهای قلنبه سلنبت کلی سوپرایز میشیم کسی ازت سوال کنه خیلی کامل و روون جواب میدی توی حرف زدن و جواب دادن به دیگران به کمک من و بابا نیازی نداری در ضمن خیلی خیلی باهوشتر شدی...
19 شهريور 1392

بش قارداش رفتیم...

  پسر قشنگم...   امروز با مامان منیر ساعت ٤:٣٠ بعدازظهر رفتیم بش قارداش   مامان منیر وسایل چای و یه آش رشته خوشمزه با خودش آورده بود اولش طبق معمول هر دفعه که میریم بش قارداش باید باید خودت رو خیس آب کنی و آب بازی کردی و سر خوردی که من به دادت رسیدم و گرفتمت  که تر نشی آخه اصلا با خودم لباس برات نیاورده بودم آخه فک نمی کردم که اونجا بشینیم فک میکردم که زودی برمیگردیم   بعد از اینکه از آب بازی سیر شدی اومدیم و نشستیم کنار بابا علی و مامان منیر   و از اون بالا به همه چیز کار داشتی و به بچه هایی که توی آب بازی می کردن میگفتی بچه ها اینجا آب بازی نکنین سر میخورین اونجا آب با...
27 مرداد 1392

یه گردش تابستونه

  عزیزدلم... گل خوشبوی مامان...   امروز کلی بهش خوش گذشت امروز بازم طبق معمول به اتفاق بابا ایرج  و عمو مهدی اینا رفتیم باغ پسرخاله بابا ایرج باغ خوبی بود و کلی درخت میوه داشت درخت آلبالو، درخت شاتوت، درخت گردو و ... کلی بازی کردی و جست و خیز و از تموم میوه هاش خوردی و کلی هم شیرین زبونی کردی و شعر خوندی و رقصیدی پسر گلم اصلا خسته نشد و یسره بازی و شیطنت میکرد احساس میکنم که برای تو خستگی هیچ معنایی نداره تا اینکه موقع برگشت به خونه تو ماشین بغل عمه مهلاش خوابش برد کلا امروز روز خیلی خوبی بود و خوش گذشت    به عمو مهدیشم کمک کرد و کلی چوب برای آتیش جمع کرد ...
19 مرداد 1392

27مین ماه روییدنت مبارک عشقمممممم

  تموم دلخوشی مامان مهسا ...   هیچ چیز در این دنیا من رو به اندازه خنده های تو نمی خندونه... هیچ کس در این دنیا به اندازه تو بلد نیست که چطور میشه منو شاد کرد... هیچ لذتی بالاتر از لذت تماشای تو در حال بازیهای ساده کودکانه ات نیست... هیچ طعمی شیرین تر از طعم بوسیدن تو بعد از اینکه به سمت من قدم برمیداری و خودتو در آغوشم رها میکنی نیست...   کیارش من! با تموم حواسم تو را زندگی میکنم گویی که در وجود نازنینت بهشت را جستجو میکنم   گل خوشبوی من! تو را میبویم که بوی بهشت میدهی، هنوز بوی آن تکه از آسمان را میدهی که فرشتگانی چون تو از آن نقطه به زمین می آیند   پسرک زیبای من...
18 مرداد 1392

زندگی شیرینه با کیارش

    بهترینم  پسر خوب و مهربونم  کیارش قشنگم   عاشق همه کارات و شیرین زبونیاتم به خدااااااااااااااا  برام هیچ وقت تمومی نداری همیشه برام جذابیت داری موقع حرف زدن وقتی که چش و ابروت رو برام تکون میدی از همه مهمتر حرکات دستای کوچولوت که دارن یواش یواش بزرگ میشن موقع بازی کردن وقتی میگی مامان بابا بیاین باهم بازی کنیم یا بیاین پیشم بشینین وقتی که میددویی و میگی که بیاین دنبالم آخه من اینها رو چه جوری توصیفشون کنم وقتی که زمین میخوری و دوون دوون میای سمتمون و بهمون میگی درد کرد بوسش کن خوب شد این روزا وقتی من یا بابا کار خوبی انجام میدیم که خوشت میا...
13 مرداد 1392

حرفهای کیارش...

  عزیزتر از جوووووونم شیرینتر از عسل   حرف زدنت خیلی باحاله تازگیا حرفهای گنده تر از سنت میزنی و من هم غش غش میخندم و میچلونمت البته بعضی وقتا هم  میشم  این چند روز پیش داشتیم توی اتاق خواب جعبه الفبای مغناطیسیت که عمه مهلا واست گرفته رو آماده میکردیم که یادت بدم که یهو صدا اومد جیرینگ جیرینگ بوم بووووووم  خلاصه بعد از صدا ها یهو من از جا پریدم که دیدم آینه میز آرایشم که خیلی سنگینه پخش زمین شد و آینه هم ریز ریز و چوبش هم دونصفه اولش خودت خیلی ترسیدی و گریه کردی و من هم حسابی عصبانی، وقتی دیدم ترسیدی چیزی بهت نگفتم  شروع کردم به جمع کردنشون  روز بعد دیدم د...
4 مرداد 1392

این روزای کیارش...

  عزیزکم... جوجه طلایی مامان... اینقدر روزهای بزرگ شدنت داره به سرعت میگذره که اصلا باورم نمیشه که یک پسر شیطون و بازیگوش و شیرین زبون تو خونه داریم که با شیرین کاریها و خرابکاریهاش گاهی خنده و گاهی اخم رو به چهره امون میاره... با مشاهده بالندگیت و قد کشیدنت تازه دارم میفهمم عمر چقدر زود میگذره... چقدر زود دیر میشه...  وای بذار از این روزا بگم که اصلا میل به غذا نداری فقط و فقط هله هوله دوست داری ولی هر طور شده با هر زور و بلایی بهت غذا میدم وقتی قاشق رو میارم سمت دهنت این قاشق بیچاره یا هواپیما میشه یا قطار یا کشتی و این مامان بیچاره هم، یا خلبان میشه یا ملوان و بهت میگم بخور که بزرگ بزرگ بشی تو...
28 تير 1392