نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

عکس های تولد کیارش

 تولد تولد تولدت مبارك     مبارك مبارك تولدت مبارك                                                           بيا شمارو فوت كن تا 100 سال زنده باشي                                &nbs...
7 دی 1391

کیارش و تولد عمه مهلا

مامانی، تولد عمه مهلا هم اردیبهشته با این تفاوت که اون ٣ اردیبهشت متولد شده ولی تو ١٨ اردیبهشت عمه مهلاجون تولدت میارک این بادکنکارو عمه مهلا واسه تو درست کرده بود که همه رو با خودت خونه آوردی   ...
6 دی 1391

11ماهگیت مبارک

جیگر مامان ١١ماهه شدی، ١١ ماهگیت مبارک کم کم داریم به شمارش معکوس نزدیک می شیم یک ماه مونده تا یک ساله بشی پسر قشنگم مامانی عاشق کنترل تلویزیون و بازی با تلفن و شکوندن گلدون های خونه بودی اینم مدرکش لباسات رو نگاه چقد کثیفه آخه کشک خوردن رو دوست داشتی روزی یک یا دو تا کشک میخوردی کیارش و نی نای کردن   ...
6 دی 1391

تولد یک سالگی کیارش

. . . روز یک شنبه ١٨ اردیبهشت ١٣٩٠ ساعت ٩:٣٠ شب . . . روز دوشنبه ١٨ اردیبهشت ١٣٩١ ساعت ٩ شب عزیزم تولدت مبارک تولد ١٢٠ سالگیت عشقم   ...
5 دی 1391

گزارش تصویری از کیارش و شیطونیهاش

برات اینارو میذارم تا ببینی که چه وروجکی بودی عسلم مامانی جونم نیگاه چه طولی دالم میلم اون بالا حالا دیگه بسه می خوام بیام پایین ببینم که این پایین چه خبره؟؟؟؟؟ کیارش و ماشین بازی     ...
5 دی 1391

کارهای قشنگ شازده کوچولومون

مامان بازم میگم ای کاش زودتر از اینها وبلاگت رو سروسامون می دادم ولی اشکال نداره دیگه تونستم چیزایی که یادم میاد رو واست بگم که اگه بزرگ شدی ببینی که چه کارهای قشنگی رو می کردی. البته بابا ازت یه عالمه فیلم گرفته که زیادی کارایی که می کردی تو فیلم هست مامانی عادت داشتی که شبها ساعت ٢ بخوابی و روزها تا ساعت ١٢ ظهر خواب بودی  اگه مامان کاری داشت که بیدار میشدم و به کارام می رسیدم اگه که کار نداشتم میخوابیدم و با هم بیدار میشدیم و بعد از کمی کار کردن باهات بازی می کردم مخصوصا که اکثر چیزا رو می فهمیدی و می تونستی راه بری. من برات شعر می خوندم و تو گوش می کردی و اگه بعضی از قسمت ها رو بلد بودی مامان رو همراهی می کردی مامان: بعبع...
5 دی 1391

هشتمین ماهگرد

شیرینم... ٨ماهگیت مبارک.   پسر نازم تو این ماه چیزای جدیدی یادگرفتی از پاهات تا موهات رو یاد داشتی کیارشم بهت میگفتم پاهات کو؟ یکی از پاهات رو برمی داشتی میگفتی پا میگفتم دستات کو؟ دو دست کوچولوت رو بالا می گرفتی و میگفتی دس. نمیتونستی ت دست رو تلفظ کنی میگفتم لبای قشنگ پسرم کو؟ دهنت رو بازو بسته میکردی میگفتم مماغت کو؟ می دونی چی کار می کردی؟ مماغ مامان رو می گرفتی و می گفتی: ی ی ی ی ی ی میگفتم موهات کو؟ موهات رو می کشیدی و می گفتی مو و همچنین گوشات مامانی من خیلی دیر برای درست کردن وبلاگت جنبیدم اگه زودتر از این ها درست می کردم خیلی چیزا یادم میومد آخه می دونی خیلی چیزارو زود یاد گرفتی و ...
5 دی 1391

راه افتادن کیارش

نفسم...           هنوز ١١ماهت نشده بود که راه افتادی ولی خیلی مراقبت بودم که زمین نخوری البته اصلا من و بابا تو راه رفتنت دخالت نمی کردیم یعنی خودت نمیذاشتی از همون اول نترسیدی و خودت راه افتادی اینم راه رفتن جینگیل مامان ...
4 دی 1391

اولین بهار زندگی کیارش

عشقم... این بهار قشنگ ترین و زیباترین بهار زندگی مامان و بابا بود امیدوارم با زنده شدن بهار زندگی، سالیان سال کنارمون باشی بابا و مامان در کنار تو خوشبختن و تو به زندگیمون سبزی و طراوت دادی و این سبزی و طراوت همیشگی خواهد بود  با تو و در کنار تو احساس آرامش می کنیم همیشه شاد و سالم و تندرست باشی               «آمین»   اینم سفره هفت سین ...
4 دی 1391

کیارش و چهارشنبه سوری

مامانی آخرین 4شنبه سال 1390 بود که بهش میگن جهارشنبه سوری  رفتیم خونه بابا ایرج که آتیش بازی کنیم البته تا آتیش به پا شد تو ترسیدی یکی یا دو بار از رو آتیش باهم پریدیم ولی خیلی ترسیدی و گریه کردی و بعد از آتیش دورت کردم که اذیت نشی ...
4 دی 1391