نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

جدیدترین...

نخودیه مامان... مامان از امروز مشغول یاد دادن چند تا شعر تازه به خرگوش کوچولوی باهوشم هستم فک نمیکردم که رغبت نشون بدی ولی خیلی خوب استقبال میکنی و بادقت گوش میدی البته بذار یه شعری که باهم میخونیم و واست بنویسم من: بزی نشست تو          پسرگلم: ایبونش من: نامه نوشت              پسر گلم: به مادیش من: من بزییه                  پسرگلم: خودتی(یعنی توهستم) من: ناز نازیه           ...
14 دی 1391

شیطونی های کیارش

قاصدک شعر مرا از بر کن،برو آن گوشه باغ،سمت آن نرگس مست، و بخوان در گوشش،وبگو باور کن،یک نفر یاد تو را،لحظه ای از یاد نخواهد برد   از شیطونیات هرچی بگم بازم کمه   ...
13 دی 1391

کیارش و خونه بازی بچه ها

عاشق بازی کردن تو اینجایی. سری اول که آوردیمت فقط مثل بهت زده ها اطرافت رو نگاه می کردی ولی از سری های دیگه برات عادی شد و بازی می کردی از همه بازی ها عاشق سرسره بادی هستی و ازش تکون نمی خوری آخه مامانی، این تویی همون کیارش که پارسال حتی توان قدم برداشتن رو نداشت ببین چه جوری از اون پله ها بالا میری الهییییییییی من فدااااااااات بشم عاشقتتتتتتتتتم دووووووست داااااااااااارم   ...
13 دی 1391

ایجا و ایجوری

عزیزکم... توی آشپزخونه مشغولم که دست کوچولوت رو می ذاری روی سرت و با قیافه درهم میای سراغم و ازم میخوای که سرت رو ببوسم، می بوسم و میگم آخ شده؟میگی آخ یا درد . میگم کجا؟ از بغلم میای پایین و میدویی سمت جایی که سرت خورده رو نشون میدی و میگی " ایجا"   میگم خوب چطوری؟ زانو می زنی و میگی "  ایجوری " و خودت رو پخش زمین میکنی و غلت میزنی  یا بعضی وقتها محکم با دستهای کوچولوت  میزنی به همونجا و میگی بد بد بد آخه انگار عادت کردی که هر جای بدنت به چیزی بخوره و احساس درد کنی  باید بیای سراغمون و اونجایی که به قول خودت آخ شده رو ببوسیم و ازت می پرسم که کیارش چی شده میگی آخ یا درد و اگه نبوسی...
13 دی 1391

19 ماهگیت مبارک

  نازگلکم 19 ماهگیت مبارک مامانی  یک روز مونده بود به 19 ماهگیت 17/09/1390 که اون روز روز جمعه بود و هوا خیلی عالی و عالی بود که 3 نفری رفتیم بیرون  و تو طبق عادت همیشگیت فقط و فقط دنبال چوب جمع کردن  بودی   اخمالوی مامان،  اینجا میخواستم چوبها رو ازت بگیرم که به روی مامان اخم کردی واااااااااااااااااااااای ترسیییییییییدم      ...
13 دی 1391

اداهای الکیت

فنچولک مامان داری بزرگ میشی و شیطونتر الهی من فدات که روز به روز چیزای جدیدتر و جدیدتر یادمیگیری آخه من موندم که تو چه جوریه که از اون ذهن خلاقت استفاده می کنی. مامان فدای اون مخ کوچولوت بشه پسر زرنگم شیطون کاریهات و شکلک درآوردنات رو دوسسسسست دارم عاشقشوووووووووووووووووووووووونم گل پسرککککککم...... بهت میگم گریه کن چشات رو ریز میکنی و الکی ادای گریه درمیاری و بعدش میخندی مگم بخند میگی هاهاهاهاها و دوباره میخندی میگم میخوایم بریم حموم میدونی چیکار میکنی شروع میکنی به شستن خودت و بادست قشنگت محکم میکوبی به در حموم و میگی امموم بوشو خودتم خوب میدونی که این کارات چقد برای مامان جذابه و دوست داشتنیه عاشقوووووو...
12 دی 1391

واکسن 18 ماهگی

نازنین مامان من از واکسن زدنات و کنترل کردن قد و وزنت چیزی نگفتم.         واکسن ٢ ماهگیت رو که زدم ١٨ تیر ١٣٩٠ بود که یه کوچولو توی همون بهداشت گریه کردی و اصلا اذیتت نکرد واکسن ٤ ماهگیت تو روز ١٨ شهریور1390 بود که این هم اذیت نکرد الهی فدای پسر صبور و قوی خودم بشم واکسن 6 ماهگیت رو روز 18 آبان 1390 بود که خیلی هم تو اذیت شدی و هم من و بابا. تا صبح نخوابیدی و هر یک ربع و 20 دقیقه از خواب می پریدی و گریه می کردی تمام شب رو پاشویت می کردیم ولی تبت کم نمی شد تا اینکه ساعت 7 صبح تونستی بخوابی و تا ظهر همون روز خوابیدی یه سره بالا سرت بودیم. واکسن یکسالگیت هم خیلی خوب بود و اذیت نشدی 18 ا...
12 دی 1391

پله نوردی

عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم اینجا پسملی مامان ١٧ ماهشه الهی مامان فدای گل پسر خوشملش بشه که دیگه بزرگ شده و پله هارو بلده یکی یکی بیاد پایین وقتی رشد کردن و بزرگ شدنت رو می بینم لذت می برم   پله ها رو خودم می خوام بیام پایین کسی مزاحمم نشه اینم یه عکس قشنگ از کیارش جون و سایان جون توی پارکینگ خونمون «مامانی چرا قیافت اینجورییه؟؟؟؟؟»   ...
10 دی 1391

عاشقتم...

کیارش عزیزم روز به روز شیرین تر میشه و من روز به روز عاشقتر... دیگه این گل پسری بیشتر کلمات رو یاد گرفته... شلوغ تر از روز قبل شده و خیلی هم برای مامان و باباش دلبری می کنه مامان همیشه خونه هست و تمام وقتم رو صرف کیارش خودم می کنم بعضی وقت ها باهم بازی می کنیم بعضی وقتها دعوا می کنیم و بعضی وقتها هم که مامان کلافه میشه و می خواد سرشو بکوبه به دیوار الهی مامان قربونت بره که یه دل داری اندازه دریا و خیلی هم مهربون وقتی احساس میکنی یه کوچولو مامان دلخوره فوری میای و اون لبای مثل گلت رو میچسبونی به لبای مامان اون وقته که همه چی فراموش میشه و میخوام درسته قورتت بدم خلاصه اینکه عسل مامان خیلی دوست دارم و برات بهترین ها رو آرزو م...
10 دی 1391

روزت مبارک همه دنیای مامان و بابا

دوشنبه ١٦/٠٧/١٣٩١ روز جهانی کودک مبارک  كودكي كن كودكم تا مي تواني تاب بازي كن كودكم در آسمان تاب بازي خود را رها كن كودكم اوج پروازو همين لحظه ادا كن كودكم كودكي كن كودكم عشقم...         نفسم...                  کوچولوی دوست داشتنی مامان...                                            &nbs...
9 دی 1391