دلنوشته...
فسقلی مامان
الان که نبودنت رو تو خونه احساس میکنم میخوام یک چند خطی واست بنویسم
کیارش عزیزم
کنار تو بودن برایمان دلیل یک زندگیست. ارزش بودنت را از یک لحظه نبودنت میتوان فهمید
امیدی باش برای زندگیمان.
اگرآسمان به عظمتش، دریا به تلاطمش، کوه به استواریش و آفتاب به گرمایش مینازد ما هم به تو که بهونه ای برای بودنمان شدی مینازیم.
" دوستت داریم "
بابت لحظه به لحظه زندگی با تو از خدا تا بی نهایت ممنونیم، از خدای بزرگ و مهربون میخوایم تا سالهای سال سایه لطف و رحمتش رو از سر ما کم نکنه و لحظه هامون رو خالی از وجود مهربونش نذاره و مامان و بابا رو واسه تو و تو رو واسه ما نگه داره و حفظ کنه.
« آمین »
بابا و مامان
برای تو می نویسم...
کیارش عزیزتر از جانم...
امیدم، چشم و چراغم...
همه بود و نبودم...
کاش بفهمی که چقدر دوست دارم ولی این غیرممکنه میدونم...
همین طور که شاپرک ها نمیتونن دشت آبی آسمون رو از یاد ببرن، من هم چشمهای زیبات رو نمیتونم فراموش کنم، تصویر زیبات نه تنها در ذهنم بلکه در قلبم جا داره.
ای کاش بدونی قصر آرزوهام رو تو ساحل چشمات ساختم تا قلب مهربونت مداوایی باشه برای عشق پاک و مقدسم
همون عشقی که مادر صدام زدی...
ولی فقط این رو بدون که تو تنها دلیلم واسه بودن و تنها فکر و ذکرم هستی و از این مطمئنم که خدا پیش منه، پس من برنده ام...
" یکی یه دونه مامان دوست دارم "