نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

یه گردش تابستونه

  عزیزدلم... گل خوشبوی مامان...   امروز کلی بهش خوش گذشت امروز بازم طبق معمول به اتفاق بابا ایرج  و عمو مهدی اینا رفتیم باغ پسرخاله بابا ایرج باغ خوبی بود و کلی درخت میوه داشت درخت آلبالو، درخت شاتوت، درخت گردو و ... کلی بازی کردی و جست و خیز و از تموم میوه هاش خوردی و کلی هم شیرین زبونی کردی و شعر خوندی و رقصیدی پسر گلم اصلا خسته نشد و یسره بازی و شیطنت میکرد احساس میکنم که برای تو خستگی هیچ معنایی نداره تا اینکه موقع برگشت به خونه تو ماشین بغل عمه مهلاش خوابش برد کلا امروز روز خیلی خوبی بود و خوش گذشت    به عمو مهدیشم کمک کرد و کلی چوب برای آتیش جمع کرد ...
19 مرداد 1392

27مین ماه روییدنت مبارک عشقمممممم

  تموم دلخوشی مامان مهسا ...   هیچ چیز در این دنیا من رو به اندازه خنده های تو نمی خندونه... هیچ کس در این دنیا به اندازه تو بلد نیست که چطور میشه منو شاد کرد... هیچ لذتی بالاتر از لذت تماشای تو در حال بازیهای ساده کودکانه ات نیست... هیچ طعمی شیرین تر از طعم بوسیدن تو بعد از اینکه به سمت من قدم برمیداری و خودتو در آغوشم رها میکنی نیست...   کیارش من! با تموم حواسم تو را زندگی میکنم گویی که در وجود نازنینت بهشت را جستجو میکنم   گل خوشبوی من! تو را میبویم که بوی بهشت میدهی، هنوز بوی آن تکه از آسمان را میدهی که فرشتگانی چون تو از آن نقطه به زمین می آیند   پسرک زیبای من...
18 مرداد 1392

زندگی شیرینه با کیارش

    بهترینم  پسر خوب و مهربونم  کیارش قشنگم   عاشق همه کارات و شیرین زبونیاتم به خدااااااااااااااا  برام هیچ وقت تمومی نداری همیشه برام جذابیت داری موقع حرف زدن وقتی که چش و ابروت رو برام تکون میدی از همه مهمتر حرکات دستای کوچولوت که دارن یواش یواش بزرگ میشن موقع بازی کردن وقتی میگی مامان بابا بیاین باهم بازی کنیم یا بیاین پیشم بشینین وقتی که میددویی و میگی که بیاین دنبالم آخه من اینها رو چه جوری توصیفشون کنم وقتی که زمین میخوری و دوون دوون میای سمتمون و بهمون میگی درد کرد بوسش کن خوب شد این روزا وقتی من یا بابا کار خوبی انجام میدیم که خوشت میا...
13 مرداد 1392

حرفهای کیارش...

  عزیزتر از جوووووونم شیرینتر از عسل   حرف زدنت خیلی باحاله تازگیا حرفهای گنده تر از سنت میزنی و من هم غش غش میخندم و میچلونمت البته بعضی وقتا هم  میشم  این چند روز پیش داشتیم توی اتاق خواب جعبه الفبای مغناطیسیت که عمه مهلا واست گرفته رو آماده میکردیم که یادت بدم که یهو صدا اومد جیرینگ جیرینگ بوم بووووووم  خلاصه بعد از صدا ها یهو من از جا پریدم که دیدم آینه میز آرایشم که خیلی سنگینه پخش زمین شد و آینه هم ریز ریز و چوبش هم دونصفه اولش خودت خیلی ترسیدی و گریه کردی و من هم حسابی عصبانی، وقتی دیدم ترسیدی چیزی بهت نگفتم  شروع کردم به جمع کردنشون  روز بعد دیدم د...
4 مرداد 1392

این روزای کیارش...

  عزیزکم... جوجه طلایی مامان... اینقدر روزهای بزرگ شدنت داره به سرعت میگذره که اصلا باورم نمیشه که یک پسر شیطون و بازیگوش و شیرین زبون تو خونه داریم که با شیرین کاریها و خرابکاریهاش گاهی خنده و گاهی اخم رو به چهره امون میاره... با مشاهده بالندگیت و قد کشیدنت تازه دارم میفهمم عمر چقدر زود میگذره... چقدر زود دیر میشه...  وای بذار از این روزا بگم که اصلا میل به غذا نداری فقط و فقط هله هوله دوست داری ولی هر طور شده با هر زور و بلایی بهت غذا میدم وقتی قاشق رو میارم سمت دهنت این قاشق بیچاره یا هواپیما میشه یا قطار یا کشتی و این مامان بیچاره هم، یا خلبان میشه یا ملوان و بهت میگم بخور که بزرگ بزرگ بشی تو...
28 تير 1392

هورااااااااااا از مرز 100000 تایی گذشتیم

  عشقم خوشحالم آمار بازدیدکننده های وبلاگت از مرز 100000 تایی گذشت اینو مدیون محبتهای دوستای خوب مجازیمون هستیم که همیشه با نظرهای قشنگشون مارو مورد لطف و مهربونیشون قرار میدن ممنون دوستای مهربون و جون جونیمون خیلی خیلی دوستون داریم و همچنین خواننده های خاموش وبلاگ که تعدادشون کم نیست دوست داریم وقتی میان مهمون وبلاگ کیارش میشن با دادن نظرهای قشنگشون مارو خوشحال کنن           ...
26 تير 1392

کیارش تو persiantoon

      کیارش قشنگم...   بعد از تولد ٢سالگیت عکست رو برای زنگ تولد پرشین تون فرستادم خیلی انتظار کشیدم تا پخشش کنن دیدم پخش نکردن چندتا ایمیل واسشون زدم که چرا پخش نمیکنین تا اینکه پنجشنبه دو هفته قبل واسم ایمیل اومد که هفته آینده پخش میشه من رو میگی همون لحظه کلی ذوق کردم تا برسه موقع پخشش و همچنان روز پنجشنبه که رسید از ساعت ٨شب انتظار میکشیدم که بالاخره ساعت ٩:٣٠ شب پخش شد و تا خودت رو دیدی کلی جا خوردی  و من که خیلی همون لحظه ذوق کردم یه جیغ بنفش بنفش کشیدم و بعد از ضبط دوباره که واست گذاشتم وقتی فهمیدی قضیه چیه کلی ذوق کردی و دورتا دور اتاق میچرخیدی و میگفتی کیارش جون ب...
24 تير 1392

26مین ماه زندگیت مبارک

                                     ✿◕ ‿ ◕✿ ❤❤❤  ✿◕ ‿ ◕✿   خداجون این فرشته مهربون کیه که از آسمون واسم هدیه کردی؟؟؟؟؟ این چه گلیه که توی هر ٤فصل همیشه گله؟؟؟؟؟ این چه ماهیه که توی روزها هم، تو آسمونه و نور میده؟؟؟؟؟ این چه صورتیه که پر از روشنایی و زیباییه؟؟؟؟؟ این چه پروانه ایه که اینقد رنگارنگ و زیباست؟؟؟؟؟ این چه ستاره ایه که تو بین تمام ستاره ها درخشانتره؟؟؟؟؟ خداجون این چه عشقیه.... این هدیه تو برای...
18 تير 1392

بدون شرح...

      عزیزدلم... عروسک قشنگم...   دیروز به اتفاق مامان منیر و عمه مهلا راهی شیروان شدیم ساعت ٥ بعدازظهر رفتیم و ساعت 9:30شب خونمون بودیم آخه خاله لیلا (خاله بابا) ما رو سفره ابوالفضلی دعوت کرده بود با اینکه روضه خوونی بود ولی خیلی خوش گذشت من خاله های بابا رو خیلی دوست دارم خیلی خوب و مهربونن تو هم که دیروز کلی خوشگذروندی، اونجا چند تا بچه بودن ولی همشون یه 3 یا 4 سالی ازت بزرگ بودن ولی به هر حال پسر مامان که خیلی اجتماعی تشریف داره باهاشون بازی میکردی توی مراسم خاله لیلا خیلی ها ازت تعریف کردن و بغلت میکردن و میبوسیدنت و میگفتن ماشالله خیلی دوست داشتنی و بامزه ای و اونجا ...
14 تير 1392

نی نی شکمو...

  دوستای خوبم من هم توی مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم خوشحالم میکنین اگه بهم رأی بدین       ...
13 تير 1392