یه گردش تابستونه
عزیزدلم...
گل خوشبوی مامان...
امروز کلی بهش خوش گذشت
امروز بازم طبق معمول به اتفاق بابا ایرج و عمو مهدی اینا رفتیم باغ پسرخاله بابا ایرج
باغ خوبی بود و کلی درخت میوه داشت درخت آلبالو، درخت شاتوت، درخت گردو و ...
کلی بازی کردی و جست و خیز و از تموم میوه هاش خوردی و کلی هم شیرین زبونی کردی و شعر خوندی و رقصیدی
پسر گلم اصلا خسته نشد و یسره بازی و شیطنت میکرد احساس میکنم که برای تو خستگی هیچ معنایی نداره
تا اینکه موقع برگشت به خونه تو ماشین بغل عمه مهلاش خوابش برد
کلا امروز روز خیلی خوبی بود و خوش گذشت
به عمو مهدیشم کمک کرد و کلی چوب برای آتیش جمع کرد
« واااااااااااست میمیرممممممممممم »
« آخر این گردش با خوردن یه هندونه شیرین به پایان رسید »
« نوش جونت عزیزمممممممممممم »
عاشقتم پسر شیرین زبونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی