حرفهای کیارش...
عزیزتر از جوووووونم
شیرینتر از عسل
حرف زدنت خیلی باحاله
تازگیا حرفهای گنده تر از سنت میزنی و من هم غش غش میخندم و میچلونمت البته بعضی وقتا هم میشم این
چند روز پیش داشتیم توی اتاق خواب جعبه الفبای مغناطیسیت که عمه مهلا واست گرفته رو آماده میکردیم که یادت بدم که یهو صدا اومد جیرینگ جیرینگ بوم بووووووم
خلاصه بعد از صدا ها یهو من از جا پریدم که دیدم آینه میز آرایشم که خیلی سنگینه پخش زمین شد و آینه هم ریز ریز و چوبش هم دونصفه
اولش خودت خیلی ترسیدی و گریه کردی و من هم حسابی عصبانی، وقتی دیدم ترسیدی چیزی بهت نگفتم شروع کردم به جمع کردنشون
روز بعد دیدم داری واسم تعریفش میکنی که مامان مهسا دیدی چیکار کردم؟؟؟؟ گفتم چی کار؟؟؟؟؟
کار بدی کردم گفتم خوب بگو چیکار کردی؟؟؟؟؟
گفتی زدم آینه مامان مهسا رو فاتحشو خوندم
امروزم موقع ناهار لیوان دلسترت رو، رو زمین ریختی بابت این کارت هم عصبانی شدم و باهات دعوا کردم بعدش برمیداری بهم میگی حتما میخوای الان بهم بگی که من دیگه مامانت نمیشم میرم مامان آلاد و سایان میشم دیگه هم برات پیشیین تون نمیذالم
پشت میز کامپیوتر نشسته بودم که اومدی بهم گفتی خانوم خانوم
برگشتم و یه نگاهی بهت کردم و گفتم بله با کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتی خانوم بیا پیشم بیشین بیا بگلت کنم
دیروز بهم گفتی مامان مهسا تو هم کیم میخوای؟؟؟؟؟؟
گفتم آره منم کیم میخوام
گفتی الان برات میارم ولی نلیزی لو زمین کثیف میشه و انگشت اشاره ت رو راست گرفتی و گفتی باید ایجولی بگیلی
وقتی با بابا میخوای بیرون بری از پله ها که میری پایین به من میگی مامان مهسا بگو مواظب خودم باشم
الهی مامان قوبون شیرین زبونیات بشه که روز به روز شیرین تر و خوردنی تر میشی
می پـــــرستمت یکی یــــه دوووووووونه