نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

پسر شیطون و شیرین زبونم که همتایی نداره

  پسر مامان عشق مامان   خیلی خیلی شیطون شده و بازیگوش و شیرین زبونیش هم حد و حساب نداره روز به روز شیرینتر و دلنشین تر و تو دل برو تر از روز قبل الهی مامان قوبون قدوبالای قشنگش صورت مثل ماهش بشه که روز به روز گشنه ترش میشم عاشقتمممممممممممممم نفسممممممممممم بعضی روزا که برخلاف میلم رفتار میکنی و از کوره در میری و یه کوچولو پسر بد میشی و مامان رو عصبانی میکنی و مجبور میشم که منم یه کوچولو باهات دعوا کنم برمیگردی و به مامان میگی مامان مهسا با کیارش جون قشنگ حرف بزن تند تند نگو (یعنی بلند بلند دعوام نکن) الان همسایه ها بیدار میشن دیروز عصری باهم رفتیم مغازه خانم هواخواه تا وارد شدم 2 تا خانم بهم...
28 شهريور 1392

تولد بابا علی

    عزیزدلم  پسر قشنگم امروز تولد بهترین همسر و بهترین بابای دنیاست امروز حسابی مشغول تمیز کاری و آشپزی و درست کردن کیک واسه بابا بودم امسال اولین سالیه که خودم واسه تولد بابا کیک درست کردم عصری تو و بابا با هم رفتین خیابون منم در نبود شما از فرصت استفاده کردم بادکنکارو باد کردم و کیک رو هم تزیین کردم بابا از کیک خبر نداشت کلا رویهم رفته نمیدونست که برنامه چیدم تا اینکه ساعت 9 شب با هم اومدین  و من هم همه چراغها رو خاموش کردم و شمعها رو روشن کردم و منتظر موندم تا اینکه بیاین خونه و وقتی اومدین و بابا در رو باز کرد موزیک  happy birthday رو گذاشتم و بابا کلی سوپرایز شد و فهمیدم که ک...
24 شهريور 1392

سفر به سرخرود

  عزیز مامان نفس مامان دوباره رفت دریا و بهش کلی خوش گذشت این سفر سومین سفر به دریای سرخرود میشد تا روز رفتن مامان یسره دل دل میکرد واسه رفتن ولی بابا همچنان مشتاق بود تا اینکه بالاخره ساعت 12شب یکشنبه 10شهریور بار و بندیلمون رو بستیم تا به همراه گروه همیشگیمون راه بیفتیم که صبح دوشنبه 11شهریور ساعت 7صبح حرکت کردیم این دفعه هم تعدادمون 38 نفر و 9تا ماشین میشدیم هرسال همین تعدادیم و همه با همدیگه کلی مچ هستیم و با وجود این همه تعداد کلی بهمون خوش میگذره و امسال از سالهای پیش بهمون بیشتر خوش گذشت سال اولی که با خاله ها رفتیم تو 4ماهه بودی و سال دوم 1سال و 4ماه و امسال هم 2سال و 4ماه و هر 3سال پسرم کا...
20 شهريور 1392

28 ماهگی

    پسر قشنگم امروز 28 ماهه شد دقیقا 854 روزه که کیارش قشنگم با مامان و باباش زیر یه سقف زندگی میکنه و ما با بودنت خوشحالیم و به خودمون میبالیم از خدای مهربون میخوایم که این خوشی زندگیمون رو تا ابد واسمون حفظ کنه هر روز با شیرین زبونیات و شیرین کاریات ما رو جوون و جوون تر میکنی با بودنت تمام مشکلات و ناامیدی ها واسمون معنا نداره این روزا خیلی قشنگتر و کاملتر از روزای قبل حرف میزنی حرف زدنت شده عینهو آدمهای بزرگ با حرفهای قلنبه سلنبت کلی سوپرایز میشیم کسی ازت سوال کنه خیلی کامل و روون جواب میدی توی حرف زدن و جواب دادن به دیگران به کمک من و بابا نیازی نداری در ضمن خیلی خیلی باهوشتر شدی...
19 شهريور 1392

بش قارداش رفتیم...

  پسر قشنگم...   امروز با مامان منیر ساعت ٤:٣٠ بعدازظهر رفتیم بش قارداش   مامان منیر وسایل چای و یه آش رشته خوشمزه با خودش آورده بود اولش طبق معمول هر دفعه که میریم بش قارداش باید باید خودت رو خیس آب کنی و آب بازی کردی و سر خوردی که من به دادت رسیدم و گرفتمت  که تر نشی آخه اصلا با خودم لباس برات نیاورده بودم آخه فک نمی کردم که اونجا بشینیم فک میکردم که زودی برمیگردیم   بعد از اینکه از آب بازی سیر شدی اومدیم و نشستیم کنار بابا علی و مامان منیر   و از اون بالا به همه چیز کار داشتی و به بچه هایی که توی آب بازی می کردن میگفتی بچه ها اینجا آب بازی نکنین سر میخورین اونجا آب با...
27 مرداد 1392

یه گردش تابستونه

  عزیزدلم... گل خوشبوی مامان...   امروز کلی بهش خوش گذشت امروز بازم طبق معمول به اتفاق بابا ایرج  و عمو مهدی اینا رفتیم باغ پسرخاله بابا ایرج باغ خوبی بود و کلی درخت میوه داشت درخت آلبالو، درخت شاتوت، درخت گردو و ... کلی بازی کردی و جست و خیز و از تموم میوه هاش خوردی و کلی هم شیرین زبونی کردی و شعر خوندی و رقصیدی پسر گلم اصلا خسته نشد و یسره بازی و شیطنت میکرد احساس میکنم که برای تو خستگی هیچ معنایی نداره تا اینکه موقع برگشت به خونه تو ماشین بغل عمه مهلاش خوابش برد کلا امروز روز خیلی خوبی بود و خوش گذشت    به عمو مهدیشم کمک کرد و کلی چوب برای آتیش جمع کرد ...
19 مرداد 1392

27مین ماه روییدنت مبارک عشقمممممم

  تموم دلخوشی مامان مهسا ...   هیچ چیز در این دنیا من رو به اندازه خنده های تو نمی خندونه... هیچ کس در این دنیا به اندازه تو بلد نیست که چطور میشه منو شاد کرد... هیچ لذتی بالاتر از لذت تماشای تو در حال بازیهای ساده کودکانه ات نیست... هیچ طعمی شیرین تر از طعم بوسیدن تو بعد از اینکه به سمت من قدم برمیداری و خودتو در آغوشم رها میکنی نیست...   کیارش من! با تموم حواسم تو را زندگی میکنم گویی که در وجود نازنینت بهشت را جستجو میکنم   گل خوشبوی من! تو را میبویم که بوی بهشت میدهی، هنوز بوی آن تکه از آسمان را میدهی که فرشتگانی چون تو از آن نقطه به زمین می آیند   پسرک زیبای من...
18 مرداد 1392