نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

تفریح امروز کیارش جووووون

    عشقم...   چند روزی میشه که مامان شیرین و خاله مونا اومدن پیشمون خیلی خوب از خاله مونا پذیرایی میکنی میدونی چیه بیچاره خاله مونا رو همش میزنی و برخلافش رفتار میکنی حسابی باهاش لجی و لجبازی میکنی ولی خاله مونا با همه اینا دوست داره و همیشه درحال چلوندن تویه این روزا هم داره بهت خیلی خوش میگذره خیلی شیطون شدی و شیطنت میکنی مثلا دیشب خونه خاله سوسن(خاله مامان) رفتیم یه جا بند نمیشدی اینقد ورجه وورجه کردی که آخر هم مبلشون رو زدی شکوندی کلی خجالت کشیدم ولی خاله سوسن یه سره میگفت اشکال نداره بچه یه دیگه نمیدونم از دستت چی کار کنم مگه میشه همش خونه بمونم و جایی نرم فقط به خاطر تو؟؟؟؟؟؟؟؟...
17 فروردين 1392

کیارش جون و رفتن به مشهد

  عزیزکـــــــــم... بعد از 4 روز موندن مشهد دیشب ساعت 2 رسیدیم خونمون خیلی خوش گذشت و تو هم با پارمیس جون و اشکان جون کلی بازی کردی البته پسرخاله های مامان هم باهات بازی می کردن اونجا خیلی شیرین زبونی می کردی و کلی هم می رقصیدی نظر همه روت بود و به خودت جلبشون کرده بودی آخه پسر شیرین مامانی دیگه راستی رقص گنگوم کره ای هم یاد گرفتی و یه سره با همون می رقصیدی و اداشون رو در میاوردی ناگفته نمونه که از روز اول زخمی شدی و خدا خیلی به من رحم کرد مشغول بازی با صندلیه مسافرتی بودی که از  زیر پات در رفت و محکم خوردی به شیشه میز مبل که گوشه چشم و بالای ابروت رو پاره کرد ولی خدا رو شکر که جراحت بدی برن...
10 فروردين 1392

کیارش شیطون بلا

    شیطونکـــم عسلکـــــــــم خیلی خیلی این روزا شیطون شدی مدام باهام لجبازی میکنی به همه چیز دست میزنی از دیوار راست بالا میری بلبل زبون هم شدی بیچاره وسایل های خونه نمیتونن از دستت نفس راحت بکشن این روزا که عید دیدنی میریم مدام دنبالتم که یه موقع خطایی ازت سر نزنه یا شکلات میخوری یا فنجونای چای چپه میشن و همه جا رو با چای یکی میکنی یا در حال شکوندن فندق و پسته با اون دندونای بیچاره هستی از لباسات بگم که هر روز دارن شسته میشن و اتو کشیده میشن وایییییییییییییییییییی که خدا آخر و عاقبتم رو باهات بخیر کنه این روزا هیچی از دید و بازدید نمیفهمم نمیشه یه لحظه ازت غافل شد با هیچ کس هم رودروایسی ن...
5 فروردين 1392

باز آمد بوی بهار...

  عزیزکم فرشته کوچولوی مامان خوشحالم که یه سال دیگه در کنارمونی و با تو اومدن بهار و دوباره سبز شدن رو جشن گرفتیم حضورت باعث خوشحالی و سرورمونه این دومین بهار زندگیته عزیزم امیدوارم که سالیان سال کنارمون باشی و از خدای مهربون توی این سال جدید میخوام که نگهدارت باشه برایمان بمان و همیشه برایمان بدرخش مامان جونی چند روزی میشه که به وبلاگت نیومدم و آپ نکردم ولی همچنان حضور گرم دوستان بازم ما رو شرمنده کرد با کامنتهای قشنگشون از همین جا روی گل ماهتون رو می بوسیم و بهتون رسیدن دوباره بهار طبیعت و زندگی رو تبریک میگیم   "  خیلی خیلی دوستون داریم دوستا...
1 فروردين 1392