کیارش و یه روز برفیه دیگه
خوش به حال باد
که گونه هایت را لمس می کند
کاش مرا باد می آفریدند
تو را برگ درختی خلق می کردند؛
عشق بازی برگ و باد را دیده ای؟!
در هم می پیچند و عاشق تر می شوند..."
نفسم...
عشقم...
امروز قرار بود به اصطلاح 3 نفری صبح ساعت 10 تا 11 راه بیوفتیم و بریم پیش مامان شیرین و بابا رسول(مامان و بابای مامان)آخه اونا پیش ما نیستن و از ما دورن و از اونجایی که 2 یا 3 روز قبل تصمیم گرفته بودیم ولی از شانس بدمون هوا برفی شد و رفتنمون هم کنسل، آخه از دیشب یه ریز برف می بارید و همه جارو برف سفید کرده بود به همین خاطر جاده رفتن هم خطرناک بود. بهشون خبر دادیم که نمیتونیم بریم سمتشون خیلی ناراحت شدن ولی بابا قول داد که سری بد که هوا خوب شد راهی بشیم و بریم پیششون
ولی...
ولی ظهر ساعت 1 رفتیم خونه بابا ایرج اینا که عمو مهدی و مهساجون هم قرار بود بیان که ناهار همه دور هم باشیم. مامان منیر هم طبق معمول با اون غذاهای خوشمزه اش ازمون پذیرایی کنه به به مامان منیر زحمت کشیدی خیلی خوشمزه بود(کیارش)
و اما بعد از خوردن یه نهار مفصل رفتیم که بریم برف بازی
به اتفاق مامان منیر و عمه مهلا و عمومهدی و مهساجون که میشدیم 7 نفر رفتیم که رفتیم
یه جا وایستادیم برای برف بازی ولی منتها برف زیادی نداشت اما خیلی سرد بود
از ماشین همه پریدیم بیرون و شروع کردیم برف بازی مگه میشد برف بازی نکرد این بنداز اون بنداز بود و کلی برف بازی کردیم
خلاصه چون هوا خیلی خیلی سرد بود مامان منیر هم مسئولیت تو رو به گردن گرفت و هر از گاهی می بردت تو ماشین که این پسمل کوچولومون سرما نخوره و تو طاقت نمیاوردی و غر میزدی که بییم بیرون.
وقتی برف بازی ماهارو میدیدی کلی ذوق میکردی و میخندیدی اونم با صدای بلند
خلاصه خیلی خوش گذشت روز خیلی خوبی بود...
اول از این عکست شروع کنم که خیلی مشتاق بودی که کنار این سطل آشغال خرگوشی وایستی و عکس بگیری
آخه مامان مگه جا قحطیه چرا اینجا جوجوی من؟؟؟؟؟؟؟
دوست دارم یه دنیااااااااااااااااااااااااااا
کیارش همراه بابا و مامان
همه جوره حال میکنی
مامان منیرجون که صداش میکنی مامانی
دوست دارم نفسممممممممممممممم
دوتا عکس دسته جمعی البته بدون بابای عکاس
آخه حیفم میاد نذارم