زمزمه های کیارش
نخودیه مامان...
امروز تو آشپزخونه مشغول کار بودم که صدای قشنگت رو میشنیدم که برای خودت شعر میخوندی
مامانی واقعا میخوندی
اصلا فک نمیکردم که بتونی تنهایی خودت شعر بخونی خیلی قشنگ میخوندی درست و بدون غلط
کارهام رو ول کردم و وایستادم به تماشای پسرم
می دونی چی میخوندی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تاپ تاپ عباسی خدا ندددازی
اگه بددددازی بغل بابا بددددازی
این رو بارها و بارها با خودت تکرار می کردی و من خیلی ذوق زده شدم
یکدفعه ای همه کارام رو گذاشتم و بدو بدو اومدم سمتت و محکم بغلت کردم و فشارت دادم و تمام جات رو بوس بارون کردم
آخه نمیدونی چقد قشنگ با خودت میخوندی برام خیلی جالب بود که بدون کمک من داری میخونی
خوشحالم از اینکه پسرم میتونه خوب حرف بزنه و خوب بازی کنه و خوب شعر بخونه
دیشب هم وقتی داشتی با بابا توپ بازی به قول خودت شوت بازی می کردی می دونی چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟
شوت محکم زدی و گفتی ماشالله
من و بابا کلی خندیدیم و خوشحالیم که روز به روز یا ساعت به ساعت یا دقیقه به دقیقه نه بلکه ثانیه به ثانیه ترقی می کنی و کارهای جدید انجام میدی و حرف های جدید می زنی
کیارشم می دونم در آینده هم باعث افتخار و سربلندی من و بابایی اصلا شک ندارم کاملا مطمئن هستم
حرف زدنت خیلی شیرینه، به خودم میبالم با داشتن نعمت بزرگی همچون تو، دنیای مامان...
یا شعر حسنی نگو بلا بگو رو با خودت زمزمه می کنی
یکی بو یکی نبود حسنی بلااااا بود تنبل تنبلاااااااا بود
بقیش هم خیلی جالب میخونی که فقط خودت متوجه میشی
یا شعر ماهی...
همش رو خودت می خونی
ماهی تو آآآآآبه دستاش دی میایه(بالاش رو درمیاره)
روزها رو خیلی خوب میگذرونی دائم یا مشغول شعرخوندن یا توپ بازی یا ماشین بازی و آخرش هم به قول خودت مامان خ خططی که منظورت همون نقاشیه
خلاصه وقتت خیلی پره و اصلا به مامان یه نگاه کوچولو نمی ندازی
یکسره با خودت مشغولی و اصلا اذیتی نداری
در ضمن عاشق اینی که کفشات رو بیاری و تو خونه پات کنی
بهت افتخار میکنم عاشقتممممممممممممممممم