پروژه بزرگ و سخت گی گی
عسلکم، فرشته کوچولوی مامان، پسر قشنگم
امروز دیگه مجبورم کردی البته از امروز ظهر که به قول خودت از گی گی بازت کنم
برام خیلی سخته ولی مامانی درکم کن
چند روزه که اصلا غذا نمیخوری و وابسته شدی مامانی این گی گی مامان دیگه برات قوت نداره امروز ظهر که بابا از اداره اومد دید که قیافه مامان بهم ریخته شده هنوز از پله ها نیومده بالا ازم پرسید که چی شده؟ من هم با ناراحتی جریان رو واسش گفتم و با بابا تصمیم گرفتیم که هر جور شدهازت گی گی رو بگیریم
امروز سر نهار غذا نخوردی به خیال اینکه باز گی گی بخوری ولی من زرنگی کردم و از اون داروهای زهرماری زدم و تا اومدی بشینی که گی گی بخوری دیدی تلخه شروع کردی به غر غر کردن و آخرش بی قراری کردی و گریه راه انداختی و انگار که به مامان التماس میکردی که بهت گی گی بدم
مامان باید طاقت بیاری، خیلی گریه کردی دیدی که هیچ تاثیری نداره خودت رو با چیزهای دیگه مشغول کردی و شروع کردی به بازی کردن از این اتاق به اون اتاق می رفتی
ولی بازم یادت اومد و اومدی سمت من وقتی لباس مامان رو زدی بالا تازه یادت اومد که گی گی مامان آخ شده و چشاتو یه جور کردی و گفتی گی گی مامان آخ شده
کیارش قشنگم همون لحظه خیلی دلم به حالت سوخت و بغضم کم مونده بود بترکه ولی هرجور که بود کنار اومدی و بغلت گرفتم و توی حال چرخوندمت و چشات داشت برای خواب می رفت که بهم گفتی
مامان، بیشین، رو پات لالا. رو پاهام گذاشتمت و تکونت دادم تا خوابت برد
ولی میخوام سرسختی نشون بدم تا بتونم موفق بشم
مامان فک نکنی که مامان ظالم و بیرحمه
من این کار رو فقط به خاطر خودت میکنم تا الان هم بدون گی گی خوابیدی
خدایا ازت میخوام که کمکم کنی...
دلم آروم و قرار نداره، خیلی ناراحتم، باید منو ببخشی عزیزدلم
خوب خوابیدی تا ساعت ٧:٣٠ شب. وقتی بیدار شدی اول سراغ گی گی رو گرفتی با یه حالت ملتمسانه اومدی سراغم و گفتی مامان گی گی بخورم، بعد اومدی نشستی رو پام و تا یه کوچولو دهن گذاشتی لباتو جمع کردی و گفتی گی گی آخ. برات یه خورده سیب زمینی سرخ کرده که خیلی دوست داری درست کرده بودم و از قبل آماده بود جلوت گذاشتم و تا آخر خوردی البته سراغ گی گی رو هم میگرفتی بعد یادت میومد و ازم جدا میشدی و می رفتی پی بازیت تا اینکه آماده کردمت و با بابا رفتی خونه بابا ایرج.
پسر طلای مامان تا الان که موفق شدم حالا ببینم شب موقع خواب باید چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟
ساعت ١٢شب از خونه بابا ایرج اینا اومدی همین که در رو بروت باز کردم تا چشای قشنگت به من افتاد می دونی چی گفتی؟ گفتی گی گی مامان آخ شده
تا الان هم خبری از گی گی خواستنت نیست خدا کنه این پروژه سخت رو به خوبی به اتمام برسونم
برام دعا کنین!!!!!!
تو که میدونی همه وجود مامانی و میدونی که مامان حاضره برات بمیره ولی پسر قشنگم مجبورم
مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . .
.
.
.
.
مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری
مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی
مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری !
مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد !
مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود !
مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . .
.
.
.
.
اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر است .
این عکس رو امشب با دوربین موبایل ازت گرفتم عشق مامان
عاشقتمممممممممممممم نفسممممممممممممممممممم