کیارش و سایان
پسر نازم ...
امروز نزدیک ظهر رفتیم خونه سمیراجون کلی اونجا با سایان بازی کردی البته بگم که بازی کردن و دوست داشتن و دوست بودنتون time داره بعد از یک time که بگذره دیگه واویلاییه که نگو دیگه عهده دارتون نیستیم
و وقتی داریم میریم خونمون یا تو گریه میکنی واسه سایان یا سایان گریه میکنه که من برم خونشون یا کیارش اینجا بمونه بازی کنیم خلاصه چش و دل کندن از هم رو ندارین
و وقتی اومدیم سایان هم باهامون اومد خونه و امروز من هم باهاتون همبازی شدم و شروع کردیم به نقاشی کشیدن و شعر خوندن و توپ بازی و آخر هم لاک زدن
از همه چیز یا شما برام نقاشی کردین یا به من میگفتین واستون بکشم البته نقاشیم زیاد تعریفی نیست ولی میتونست جوابگوتون باشه
وقتی دارین با هم حرف میزنین خیلی جالبه بازیهاتون و حرف زدناتون و خلاصه همه کاراتون جالب و قشنگه دوستای خوبی هستین
وقتی بعد از مدتها هم رو میبینین سایان بهت میگه دوستم دلم برات تنگ شده بود یا تو میگی سایان سلام دوست دارم
اینجا به سایان میگم چی کشیدی میگه دوستم کیارش رو کشیدم
اینجا هم میگم این کیه میگی سایان اخمو کشیدم
اینم دست سایان و کیارش
قوبون اون دستایه کوچولوتون بشم
جوجه های نازنازی دوستون دارم