یه جمعه پاییزی...
پسر نازم... شیرین عسلم... یکی یه دونم... چراغ خونم... نفس مامان... فرشته پاکم
تا دنیا دنیا دوست دارم به اندازه تموم بهار و تابستون و پاییز و زمستون عمرمون دوست دارم به اندازه تموم ستاره ها دوست دارم این دوست داشتنها تمومی نداره روز به روز فورانتر میشه مثل فواره های رنگی
پسرم همیشه خوش باش و خوشی کن همیشه بخند و بازی کن شیطنت کن ولی همیشه شاد باش و من هم با شادی تو شاد میشم با شادی تو میخندم و با شادی تو نفس میکشم و با شادی تو زندگی میکنم و با وجود تو کمبودها رو اصلا احساس نمیکنم غم با وجودت برام معنا نداره وقتی تو هستی هیچ کس و هیچ چیز من رو اذیت نمیکنه چون فقط و فقط به تو فک میکنم تموم وقتم شدی بهونه زندگیم شدی تو معنای قشنگی به زندگیم دادی معنای نفس کشیدن معنای وجود معنای قشنگ زندگی کردن و در کنارتو خوشبختی رو تا عمق احساس کردن
من با وجودت همیشه به خودم میبالم و مینازم و خدای مهربون رو همیشه شاکرم به خاطر وجودت که برام از همه چیز و همه کس تو دنیا باارزش تره
امروز سه نفری زدیم بیرون تو خوشحال از اینکه داریم میریم بیرون تو ماشین که نشسته بودی یسره میگفتی مامان پس باباامان کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟ پس چرا نرسیدیم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان بریم باباامان ...
مامان بریم بش قارداش...
اصلا خودتم مونده بودی که کجا بریم که بالاخره رفتیم باباامان ولی حسابی خراب کرده بودن مثل اینکه داشتن بازسازیش میکردن استخراش خالی بود نه آب داشت و نه ماهی، فقط یه آبراه کوچیکی درست شده بود داشت مسیر خودش رو طی میکرد که همین هم زیبایی داشت اطراف این آبراه پر شده بود از برگهای زرد درختها خیلی قشنگ بود خلاصه کلی بازی کردی
برات میمیرم دوست دارم نفسم