بازم یه روز قشنگ جمعه و تفریح کیارش
عشقــــــــم...
نفســـــــــم...
دیروز به اتفاق مامان مهسا و بابا علی و بابا ایرج اینا که جمعا ٨نفر میشدیم رفتیم سمت پیغو
این دفعه عمو تورج بود ولی عمه مهلا به خاطر امتحاناتش باهامون نبود
روز خوب و قشنگی بود و کلی بازی و شیطنت کردی حسابی خوش خوشت شده بود
ساعت ١١:٣٠ رفتیم وساعت ٤:٣٠ بعدازظهر برگشتیم
هرجا چشم کار میکرد سرسبز بودن درختها بود و شرشر آب رودخونه به گوش میرسید حتی آواز خوندن پرنده ها
خیلی خیلی زیبا بود
قربون خدا با اینهمه عظمتش
خلاصه دیروز کلی خوش گذرونی کردی و حسابی آزاد و راحت بدون هیچ محدودیتی بودی
اولش کلی با عموتورج چوب بازی کردی
عاشق آتیش بازی و کنار هم نمیرفتی و احساس خطر هم نمیکردی
عکس هنری و قشنگی که بابا ازت انداخت که عاشقشم
از درخت که آوردیمت پایین کلی گریه کردی که همونجا باشم
بابا و غافلگیرکردنش برای عکس انداختن
پرتاب کردن چوب توی آتیش
آخر هم با یه بوسه خوشمزه از بابا به اتمام میرسه
عاشقتم کلوچه خوشمزه خودمممممممممممممممممم