به تولد عمه مهلا رفتم...
پسر قشنگم...
فرشته کوچولوی خدای مهربون...
3اردیبهشت تولد عمه مهلا بود و مامان همون شب که از تولد اومدیم نشد واست آپ کنه ببخش کوچولوی نازم با 2 روز تاخیری اومدم واست بنویسم
آخه عذرم موجه بود گلکم معلومه دیگه این روزا سخت مشغول کارای تزئینات تولدتم
اون شب، شب خیلی خوبی بود و خوش گذشت و مامان منیر و بابا ایرج یه جشن کوچولو و خودمونی واسه عمه مهلا گرفتن که ما و عمو مهدی و مهساجون هم حضور داشتیم ولی بازم جای عمو تورج خالی بود
عمه مهلا کیک رو که آورد پریدی بغلش و تا آخر مراسم هم از جات تکون نخوردی و تند تند شمع رو فوت میکردی و بعد با صدای بلند خوندی تولدت مبارک شمعها رو فوت کن
قوبون صحبت کردن و شیرین زبونیات پسر باهوش مامانی، الهی مامان دورت بگرده عسلکم
بعد از کیک خوردن، مامانی غذاهای خوشمزه آورد و میل کردیم غذاها اسپاگتی با آش بجنوردی بود که خیلی چسبید
اون شب کلی اسپاگتی خوردی و من هم کلی ذوق کردم که پسرم کلی غذا خورده انگار که با تشویق کردن کلی بهت چسبیده بود و هی میخوردی
خلاصه اون شب خیلی خوش گذشت و شب خوبی بود
عمه مهلا ایشاا... ١٠٠٠ساله بشی زیر سایه بابا ایرج و مامان منیر
خبر خبر خبر!!!!!!!!!!!!!!
پسر گلم بزرگ شده و حالا خودش غذاهاش رو نوش جون میکنه
الهی قوبون غذا خوردنت عزیزدلم
نوش جونت مرد کوچک مامان
این ٢تا عکس آخری رو بابا امشب رو پشت بوم ازت گرفت
امشب ماه تو آسمون خیلی قشنگ بود
بابا هم از دو تا ماه عکس گرفت یکی ماه توی آسمون و یکی ماه توی خونمون
و من عکس یک ماه رو گذاشتم
" عـــــــاشقتـــــم مــــــاه مـــــــن "
دوســـــت داااااااااااااااااارم نفسمممممممممممممممم