خنده های کیارش
مامانی، خنده هات و صدا درآوردناتو دوست داشتم. خنده هات قهقهه داشت و از ته دل میخندیدی
وجودت بهم زندگی میداد
کیارشم گریه اصلا تو کارت نبود بچه خیلی خوبی بودی فقط دوست داشتی که باهات حرف بزنیم و بازی کنیم منم اون روزا یه سره واست شعر میخوندم شعر حسنی نگو یه دسته گل، عروسک قشنگ من و....تو هم خیلی با دقت گوش میکردی انگار که می خواستی از دهن مامان شعرارو بدزدی و همزمان با من حرف می زدی، مامان فدای اون صدای قشنگت بشه
اونقد من و بابا باهات بازی میکردیم که خسته می شدی و خودت به خواب می رفتی بدون اینکه مامان اذیت کنی.
***اینجا دقیقا ٧٧روزت بود***
فدای اون خمیازه بشه مامان
الهی بگردم چقد ناز خوابیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی