یه روز هفته خیابون گردی...
عزیزدل مامان...
پسرک شیرینم...
دیروز عصری ساعت 7 به اتفاق سمیراجون و سایان جون رفتیم خیابون و تو و سایان جون کلی پیاده روی کردین و شیطنت، کلی هم کیف دنیا رو بردین
تا تونستین راه رفتین در ضمن خیلی قشنگ دست همدیگه رو گرفته بودین و با هم حرف می زدین و من و سمیرا جون کلی به کارای شما میخندیدیم و قربون صدقه شما دو تا وروجک شیرین می رفتیم
پا به پای ما راه میومدین و جیکتون هم درنیومد تا اینکه...
بله موقع برگشت دیگه صدای جفتتون دراومد و مجبور شدیم بغلتون بگیریم ولی بیشتر از یک ربع طاقت نیاوردیم و بازم گذاشتیم که راه برین
ولی صدای آقا کیارش دراومد که میگفت بغلم کن و دائما غر میزد منم که بیخیال غر زدنات
ولی به همین منوال کشون کشون رسوندیمتون تا نزدیکای خونه
دیگه چپه راسته راه میرفتین تا اینکه یه جایی رو پیدا کردین اونم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای وای کنار پیاده رو محل تردد افراد چمپاتمه زدین و دوتا دست هم زیر چونه قرار گرفت خیلی صحنه جالبی بود و سمیراجون هم غافل نشد و عکس خوشگل ازتون گرفت
خیلی باحال بود خودمون هم کلی بهتون خندیدیم چه برسه به کسایی که از اونجا رد میشدن
الهی بگردمتون از بس که راه رفتین حسابی خسته شده بودین
تقریبا یک ربع همونجا همین شکلی نشستین و خستگی رو رفع کردین وروجکا
و بعد از یک ربع اومدیم سمت خونه و نیم ساعتی با سایان جون توی حیاط سه چرخه سواری کردین
کلی دیروز خوش گذروندین جوجه شیطونکهای بامزه
راستی لازم الذکره که بگم دیروز لباساتون تقریبا هم رنگ بودن توی عکس مشخصه
دوستون دارم فرشته های ناناز خودم
« قوبون فرشته های خسته خودمممممممممممم »
عـــــاشقتونممممممممممممممم
دوستـــــون دارم هوارتــــاااااااااااااااااااااااااااا