آخرین فرصتهای مامان...
پسر قشنگم...
ماه من...
مهربونم...
امروز اول اردیبهشته و تا تولدت 18 روز دیگه فرصت دارم
روز تولدت براي من يك روز از بهشته كه تو اين دنيا دارم با تمام وجودم دوست دارم و می پرستمت
البته مامان جونی این پست رو زودتر گذاشتم چون این روزا اصلا وقت نشستن پای کامپیوتر رو ندارم و دارم تلاشم رو میکنم که تولدت به نحو احسن برگزار بشه اون چیزی بشه که خودم میخوام
- کیارش مامان، شیرین کاریها و شیرین زبونیهات روز به روز نمیشه گفت بلکه ثانیه به ثانیه بیشتر میشه
- احساسات و عواطفت نسبت به من بیشتر شده
- حالا این روزها نسبت به وسایلهای مامان هم حس مالکیت داری و نمیذاری کسی بهشون دست بزنه
این روزا مدام دور میزنی و میای پیشم و دستت رو دورم حلقه میکنی و از سر تا پاهام رو بوس بارون میکنی و میگی مامان دوست دارم مامان عاشقتم
یا وقتی مشغول بازی هستی اگه بهت اعتنا نکنم روی زمین دراز میکشی و من رو صدا می زنی و میگی کیارش جون خسته شد یا دستت رو روی سرت میذاری و میگی مامان سرم درد میکنه منم میگم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
میگی آخه کسی نیست با کیارش جون بازی کنه مامان بغلم کن الهی مامان فدای لوس بازیهات بشه
از صبح تا شب اگه باهات بازی کنیم خسته نمیشی الهی فدای پسر خستگی ناپذیرم بشم
از آموختنیهات دیگه چیزی ندارم بگم آخه داره فوران میشه همه چیز رو درک میکنی و می فهمی
امروز دندون مامان درد می کرد و من دائم ناله می کردم و تو هم سراغم میومدی و تند تند لپام رو بوس می کردی و می پرسیدی مامان خوب شد؟؟؟؟؟؟
مامان گریه نکن کیارش جون نارحت میشه قوبون احساساتت
راستی امروز برای اولین بار کله پاچه خوردی اونم با لذت
***دوست دارم وروجک شیرین زبونم***
عاشقتم عزیزدلم
بهت افتخارمیکنم و مینازم
دوست دارم از تمام لحظه های باتو بودن عکس بگیرم
و
تو خاطره هامون ثبتشون کنم