ورود وروجک مامان و بابا
گنجشک کوچولوی مامان
ساعت ٢ظهر بود که دل مامان درد گرفت و منو ساعت ٤:٣٠ بابا و ٢تا مامانی بردن زایشگاه، اونجا موندم و استرس داشتم و از طرفی هم خیلی خوشحال که فرشته کوچولوم که ٩ماه انتظار دیدنشو میکشیدم میخواست وارد زندگیم بشه
تا اینکه ساعت ٩:٣٠ شب منو بردن اتاق عمل و بیهوشم کردن و ساعت ١٠:١٥ از اتاق عمل منو آوردن بیرون و وقتی به هوش آومدم خیلی درد داشتم ودائم سراغ تورو میگرفتم خیلی دوست داشتم که ببینمت و بغلت کنم تا اینکه بهم گفتن خدا یه فرشته خوشگل و تپلی بهم داده.
وقتی تو رو پیشم آوردن اول از همه دست کوچولو و ظریفت گرفتم تو دستم و لمس کردم که اونوقت بود که صدای گریه قشنگت شنیدم اون لحظه انگار تمام دنیا مال من بود.
اینو بگم تپلی مامان همون روز یکشنبه ١٨/٢/١٣٩٠ ساعت ٩:٣٠شب از قفس مامان بیرون اومدی
وزنت٣کیلو و٧٠٠گرم و قدت٥١سانت بود
فرشته تپلی مامان میدونی مامان دنیا دنیا دوست داره
می دونی مامان برات میمیره
میدونی مامان عاشقته
اینم اولین عکس قشنگت توی زایشگاه جوجوی مامان