مسافرت شمال4ماهگی
پسر قشنگم
تو تاریخ ٢٢/٠٦/١٣٩٠ به اتفاق مامانی و خاله مونا و خاله های مامان که همگی حدودا٣٠نفر میشدیم، که رفتیم شمال
یه سفر تقریبا یه هفته ای بود که خیلی بهمون خوش گذشت پسر خیلی خوبی بودی و مامان و بابارو اصلا اذیت نکردی
تو این مسافرت همه بهم میگفتن که خیلی آروم و فرشته خوبی هستییکبار صدای گریه یا نق زدنتو کسی نشنید، پارمیس، اشکان، ارشک و عرشیا یه سره دوروبرت بودن و باهات بازی میکردن و تو هم به اونا لبخند می زدی و دست و پاهات به نشون اینکه خیلی خوشحالی تکون می دادی و صدا در میاوردی
مامان فدای پسمل شیطون بلای خودش بشه
مامانی همه جوره سازگار بودی وقتی سوار ماشین میشدیم که حرکت کنیم دوست داشتی که بالا بگیرمت و همه جارو نگاه کنی، الهی فدای اون چشای قشنگت مامان بشه که از دیدن اطرافت غافل نمیشدی
عرشیاجون و کیارش
پارمیس جون و کیارش
کیارش اینجا مامان تو آب گذاشتت که از موج دریا ترسیدی جیرجیرک