نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

سبد بازی

نازنین مامان....              هر روز شیرین و شیرین تر می شدی و روز به روز بزرگتر و شیطونیات از روز قبل بیشتر می شد سبد بازی رو خیلی دوست داشتی می رفتی پشت در حموم در می زدی و مامان رو با اون صدای قشنگت صدا می کردی میدونستم که پسر ناقلای مامان سبد می خواد سبد رو میاوردم و کلی باهاش مشغول می شدی که چه جوری بری داخلش اول کجش می کردی و بعد می رفتی توش می دیدی که نمی شه میومدی بیرون دو مرتبه کارت رو انجام می دادی آخر هم وقتی می دیدی نمیشه صدات در میومد و تو رو میذاشتمت تو سبد ...
4 دی 1391

کیارش کاراشو خودش میکنه.....

نگاه کنین من بلدم خودم انجام بدم عزیزم از خونه عمومهدی اومدیم تا می خواستم لباساتو دربیارم نذاشتی البته شلوارتو به کمک بابا درآوردی ولی نمیذاشتی به جورابات دست بزنم تا نزدیکت می شدم عصبانی می شدی و جیغ می زدی   آخرم کار خودت رو کردی و کم کم بعد از کلی تلاش از پات درشون آوردی ...
4 دی 1391

.....بدون شرح.....

ابنم چند تا از عکس های پسملی زرنگ و باهوش مامان آخ جونم بازی با لپ تاپ چه خووووووبه!!!!! کیارش رو جفت زانوهاش ایستاده توپ بزرگ و گردالوی کیارش که عاشقشی   ...
4 دی 1391

اولین زمستون

مامانی یه جمعه زمستونی سه نفری رفتیم که برف بازی کنیم اما متاسفانه اونجایی که رفتیم برف زمین رو کم پوشونده بود ولی عکس گرفیتم که از این زمستون لااقل چیزی داشته باشیم لنگه کفش هم در بیابان نعمتی ست... ...
4 دی 1391

تماشای TV

الهی مامان فدای این چشمای قشنگت بشه نگاه کن مامانی چه جوری داری TV تماشا می کنی توی همه کارات همین جور بادقت بودی پسر نازم، مامان با دیدن این کارات لذت می برد و یواشکی میخندیدم و قربونت می رفتم که یهویی حواست رو پرت نکنم الهی بگردم، وروجک مامانی بزرگ شده حالا همه چیزا رو می فهمه ...
4 دی 1391

کیارش و تولد عمو تورج

موش موشک مامان... اینجا عمو تورج از تهران اومده بود که به مناسبت تولدش جشن گرفته بودن که ما هم رفتیم خونه مامانی و بابایی عمو تورج جون تولدت مبارک ...
3 دی 1391

چهار دست و پا رفتن شیطونک

فقط می خوام عکس بذارم تا ببینی که چه جوری پسر قوی مامانی که تمام وزنت رو رو دست و پاهات نگه میداری این حرکات رو دوست داشتی و مدام انجامشون می دادی ...
3 دی 1391

شکلک و شیطونیهای جیرجیرک

پسملی این روزا خیلی شیطون شده بودی... خودت اگه اینارو ببینی می فهمی چقدر بلا بودی  تو چاردست و پا رفتنت خیلی زرنگ بودی کوچولوووو وقتی می دوییدم دنبالت تا مراقبت باشم که خطایی ازت سر نزنه ...... یهو   سرعتتو بیشتر میکردی تا بهت نرسم      الهی من فدای پسمل "دست کوچولو پا کوچولوم" بشم که با این شیرین کاریاش دل مامانی رو می بره      عاشقتتتتتتتمممممممم.......میمییییییییییررررررررم برات......     و تنها پرانتزی که هرگز دوست ندارم بسته بشه ، لبان قشنگ توست وقتی می خندی  الهیییییییی ک...
3 دی 1391

کیارش و دست دسی کردن

مامانی اول انرژی بعد بازی به به چه غذای خوشمزه ای مامانی واسم دلست کرده   پسر قشنگم همیشه واست می خوندم دست دسی باباش میاد صدای کفش پاش میاد فورا شروع می کردی و تندتند دست می زدی مامانی چرا واسم نمیخونی؟؟؟؟؟؟ کیارش عصبانی!!!!! وااااااااای مامان ترسید کیارش و خستگی   ...
2 دی 1391

کیارش و پاییز1390

نفسم... هرچند پسر قوی و تنومند مامان بودی ولی میترسیدم بیارمت بیرون که مبادا سرما بخوری آخه با خودم گفتم مگه میشه طبیعت پاییز رو نبینی آخه جیدل مامان اولین پاییزت بود سه نفری یه روز جمعه رفتیم بیرون بووووووووو خیلی سرده مماااااااااااااغم قرمز شد   ...
2 دی 1391