نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

کیارش عینهو طوطی

 «١٨ماهگی» نفس مامان... همیشه میگم طوطی هستی مامان و بابا یا اطرافیانت هر کار می کنن یا چیزی میگن فوری ازشون می دزدی کاملاً حرف میزنی نمی تونی جمله بگی ولی کلمات رو خوب کنار هم استفاده میکنی. از راه رفتنتم که چی بگم ماشاالله میتونی تو مسابقه دو شرکت کنی . تو رقصیدن و آواز خونی نظیر نداری تو ترانه ها ترانه اندی حناخانوم و ترانه آرش ملودی بیشتر توجه تو رو جلب میکنه و باهاشون می رقصی و دوستشون داری تمام آدم های دور و برتو به اسم میشناسی و ارتباط شون رو با هم میدونی و از شخصیتهای کارتونی انگری بلز و سیت مربوط به عصر یخبندان و بابی اسفنجی و اسمولف و لاک پشتهای نینجا  رو به خوبی می شناسی خلاصه اینکه ...
17 دی 1391

کیارش 20 ماهه

پسرک قشنگم . بهترین و زیباترین هدیه خدا عاشقتم . یک ماه دیگه هم گذشت  20 ماه مادری و عاشقی کردم، به مادر بودنم و داشتن همچین نعمت بزرگ الهی افتخار میکنم و به خودم می بالم که تو رو دارم بعد از وجود عشقم یعنی بابا علی عزیز دلم خیلی بانمک شدی . دیگه تقریبا همه چی رو می گی حتی گاهی وقتا حرفایی می زنی که متعجب میشیم از این همه هوش و ذکاوت و دقتت خیلی از کلمات رو نسبت به ماه پیش بهتر ادا می کنی . مفهوم کلمات متضاد رو می فهمی مثل خاموش و روشن یا بالا و پایین و می دونی کی باید ازشون استفاده کنی دو تا از کلمات انگلیسی بلدی پا و دست  به  نقاشی کشیدن  علاقمندی و توپ بازی رو خیلی دوست داری و عاشق اینی که کمد وسایلات ...
14 دی 1391

جدیدترین...

نخودیه مامان... مامان از امروز مشغول یاد دادن چند تا شعر تازه به خرگوش کوچولوی باهوشم هستم فک نمیکردم که رغبت نشون بدی ولی خیلی خوب استقبال میکنی و بادقت گوش میدی البته بذار یه شعری که باهم میخونیم و واست بنویسم من: بزی نشست تو          پسرگلم: ایبونش من: نامه نوشت              پسر گلم: به مادیش من: من بزییه                  پسرگلم: خودتی(یعنی توهستم) من: ناز نازیه           ...
14 دی 1391

شیطونی های کیارش

قاصدک شعر مرا از بر کن،برو آن گوشه باغ،سمت آن نرگس مست، و بخوان در گوشش،وبگو باور کن،یک نفر یاد تو را،لحظه ای از یاد نخواهد برد   از شیطونیات هرچی بگم بازم کمه   ...
13 دی 1391

کیارش و خونه بازی بچه ها

عاشق بازی کردن تو اینجایی. سری اول که آوردیمت فقط مثل بهت زده ها اطرافت رو نگاه می کردی ولی از سری های دیگه برات عادی شد و بازی می کردی از همه بازی ها عاشق سرسره بادی هستی و ازش تکون نمی خوری آخه مامانی، این تویی همون کیارش که پارسال حتی توان قدم برداشتن رو نداشت ببین چه جوری از اون پله ها بالا میری الهییییییییی من فدااااااااات بشم عاشقتتتتتتتتتم دووووووست داااااااااااارم   ...
13 دی 1391

ایجا و ایجوری

عزیزکم... توی آشپزخونه مشغولم که دست کوچولوت رو می ذاری روی سرت و با قیافه درهم میای سراغم و ازم میخوای که سرت رو ببوسم، می بوسم و میگم آخ شده؟میگی آخ یا درد . میگم کجا؟ از بغلم میای پایین و میدویی سمت جایی که سرت خورده رو نشون میدی و میگی " ایجا"   میگم خوب چطوری؟ زانو می زنی و میگی "  ایجوری " و خودت رو پخش زمین میکنی و غلت میزنی  یا بعضی وقتها محکم با دستهای کوچولوت  میزنی به همونجا و میگی بد بد بد آخه انگار عادت کردی که هر جای بدنت به چیزی بخوره و احساس درد کنی  باید بیای سراغمون و اونجایی که به قول خودت آخ شده رو ببوسیم و ازت می پرسم که کیارش چی شده میگی آخ یا درد و اگه نبوسی...
13 دی 1391

19 ماهگیت مبارک

  نازگلکم 19 ماهگیت مبارک مامانی  یک روز مونده بود به 19 ماهگیت 17/09/1390 که اون روز روز جمعه بود و هوا خیلی عالی و عالی بود که 3 نفری رفتیم بیرون  و تو طبق عادت همیشگیت فقط و فقط دنبال چوب جمع کردن  بودی   اخمالوی مامان،  اینجا میخواستم چوبها رو ازت بگیرم که به روی مامان اخم کردی واااااااااااااااااااااای ترسیییییییییدم      ...
13 دی 1391

اداهای الکیت

فنچولک مامان داری بزرگ میشی و شیطونتر الهی من فدات که روز به روز چیزای جدیدتر و جدیدتر یادمیگیری آخه من موندم که تو چه جوریه که از اون ذهن خلاقت استفاده می کنی. مامان فدای اون مخ کوچولوت بشه پسر زرنگم شیطون کاریهات و شکلک درآوردنات رو دوسسسسست دارم عاشقشوووووووووووووووووووووووونم گل پسرککککککم...... بهت میگم گریه کن چشات رو ریز میکنی و الکی ادای گریه درمیاری و بعدش میخندی مگم بخند میگی هاهاهاهاها و دوباره میخندی میگم میخوایم بریم حموم میدونی چیکار میکنی شروع میکنی به شستن خودت و بادست قشنگت محکم میکوبی به در حموم و میگی امموم بوشو خودتم خوب میدونی که این کارات چقد برای مامان جذابه و دوست داشتنیه عاشقوووووو...
12 دی 1391

واکسن 18 ماهگی

نازنین مامان من از واکسن زدنات و کنترل کردن قد و وزنت چیزی نگفتم.         واکسن ٢ ماهگیت رو که زدم ١٨ تیر ١٣٩٠ بود که یه کوچولو توی همون بهداشت گریه کردی و اصلا اذیتت نکرد واکسن ٤ ماهگیت تو روز ١٨ شهریور1390 بود که این هم اذیت نکرد الهی فدای پسر صبور و قوی خودم بشم واکسن 6 ماهگیت رو روز 18 آبان 1390 بود که خیلی هم تو اذیت شدی و هم من و بابا. تا صبح نخوابیدی و هر یک ربع و 20 دقیقه از خواب می پریدی و گریه می کردی تمام شب رو پاشویت می کردیم ولی تبت کم نمی شد تا اینکه ساعت 7 صبح تونستی بخوابی و تا ظهر همون روز خوابیدی یه سره بالا سرت بودیم. واکسن یکسالگیت هم خیلی خوب بود و اذیت نشدی 18 ا...
12 دی 1391