نفس مامان و بابا کیارش قشنگمنفس مامان و بابا کیارش قشنگم، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

کیارش شاهزاده خونه ما

اولین بهار زندگی کیارش

عشقم... این بهار قشنگ ترین و زیباترین بهار زندگی مامان و بابا بود امیدوارم با زنده شدن بهار زندگی، سالیان سال کنارمون باشی بابا و مامان در کنار تو خوشبختن و تو به زندگیمون سبزی و طراوت دادی و این سبزی و طراوت همیشگی خواهد بود  با تو و در کنار تو احساس آرامش می کنیم همیشه شاد و سالم و تندرست باشی               «آمین»   اینم سفره هفت سین ...
4 دی 1391

کیارش و چهارشنبه سوری

مامانی آخرین 4شنبه سال 1390 بود که بهش میگن جهارشنبه سوری  رفتیم خونه بابا ایرج که آتیش بازی کنیم البته تا آتیش به پا شد تو ترسیدی یکی یا دو بار از رو آتیش باهم پریدیم ولی خیلی ترسیدی و گریه کردی و بعد از آتیش دورت کردم که اذیت نشی ...
4 دی 1391

10ماهگیت مبارک

نازنین مامان 10ماهگیت مبارک     مامانی خودت بدون اینکه کمک بگیری می تونستی سرپا وایستی و 1 یا 2 قدم برمیداشتی پسر قشنگم این روزا وقتی بابا می خواست ازت عکس بگیره تا می گفتیم کیارش شروع می کردی به شکلک درآوردن   ...
4 دی 1391

سبد بازی

نازنین مامان....              هر روز شیرین و شیرین تر می شدی و روز به روز بزرگتر و شیطونیات از روز قبل بیشتر می شد سبد بازی رو خیلی دوست داشتی می رفتی پشت در حموم در می زدی و مامان رو با اون صدای قشنگت صدا می کردی میدونستم که پسر ناقلای مامان سبد می خواد سبد رو میاوردم و کلی باهاش مشغول می شدی که چه جوری بری داخلش اول کجش می کردی و بعد می رفتی توش می دیدی که نمی شه میومدی بیرون دو مرتبه کارت رو انجام می دادی آخر هم وقتی می دیدی نمیشه صدات در میومد و تو رو میذاشتمت تو سبد ...
4 دی 1391

کیارش کاراشو خودش میکنه.....

نگاه کنین من بلدم خودم انجام بدم عزیزم از خونه عمومهدی اومدیم تا می خواستم لباساتو دربیارم نذاشتی البته شلوارتو به کمک بابا درآوردی ولی نمیذاشتی به جورابات دست بزنم تا نزدیکت می شدم عصبانی می شدی و جیغ می زدی   آخرم کار خودت رو کردی و کم کم بعد از کلی تلاش از پات درشون آوردی ...
4 دی 1391

.....بدون شرح.....

ابنم چند تا از عکس های پسملی زرنگ و باهوش مامان آخ جونم بازی با لپ تاپ چه خووووووبه!!!!! کیارش رو جفت زانوهاش ایستاده توپ بزرگ و گردالوی کیارش که عاشقشی   ...
4 دی 1391

اولین زمستون

مامانی یه جمعه زمستونی سه نفری رفتیم که برف بازی کنیم اما متاسفانه اونجایی که رفتیم برف زمین رو کم پوشونده بود ولی عکس گرفیتم که از این زمستون لااقل چیزی داشته باشیم لنگه کفش هم در بیابان نعمتی ست... ...
4 دی 1391